عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

آدرس کانال تلگرام:
https://t.me/Farhang_Art

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

#ابدیت

همه چیز رو به زوال است

روزی

تاریکی دنیا را خواهد بلعید

و خورشید سرد و خاموش خواهد شد

ماه،

دیگر شمع محفل عاشقان نخواهد بود

و بستر دریاها جسد ماهی ها را در خود خواهد بلعید

روز که نمی دانم کی تقدیر من خواهد شد...


روزی

/که نه من باشم و نه تو

روزی که نمی دانم سنگ ریزه های کالبدم را باد به کدامین سو خواهد پاشید

روزی

تمام گل های سرخ شعر عروج را بر تن باغ خواهند نوشت

کاش می شد

در آخرین روز زندگی ام

 کاکتوس برایم گل بدهد!

آخر من با کاکتوس ها همیشه مهربانم....


روزی که نمی دانم،

تمامی خط به خط شعرهایم در کدامین دریا غرق شده اند

متن های عاشقانه ام را در کدامین کوه باید بجویم....


من ارثیه ای از این دنیا ندارم

می خواهم اما تنها یک عبارت از من

/تا به ابد

بر گونه های مهربانت بر جای بماند:

«تو را من دوست داشتم و دارم و خواهم داشت.....»


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۵ خرداد ۹۸ ، ۲۰:۳۴

تهی تر از همیشه،

پنجره ایی از گرد و غبار

کوله ای پر از شن های بیابان

خانه ایی از خاطرات پژمرده

انگار از نسل روشنی های شب

افسوس که،

فروغ سایه های کاج در درخشش ماه نیستم!

انگار فصل ما نیستی ای «بهارک جان»

که نمی دانی،

دلتنگی انس غریبی دارد با پاییزی که در بهار رخم را زرد کرد!

امشب،

بر جاده شب عاشقان پیدا نبودی!

ندیدن انگار حصار بلند دیدارست....


زمان در کلبه من،

فصل باد و باز هم باد!

انگار دستانم را بسته اند به پنجره های آتشکده یزد

بر آخرین پله کوره های مرده سوزی 

زنده زنده می سوزم و می سازم

کجایی این زندگی پنهانی؟

هستی برای همیشه

بی آنکه کنارم باشی!

زمان، 

/در چشمان من

خسته ی روزهای بلند بیهودگی ها...


بگذار بگویمت،

میان این همه زندگانی

همه کورند

چه بسیار انبوهی که گوش می کنندت اما کرند!

تنها منم که با یادت مست باده و بادم

می دانی؟

می دانی یادت همیشه در خالکوبی های هر روز من 

بازو به بازوی خفته است؟


ای آمده از دورهای دور،

ناخدای کشتی غرور،

بر صحن ساحل خاطراتم

آرام تر قدم بگذار!

بدان با ندیدن

هرگز مدار عشق را نمی توان با سکوت اندازه کرد!

حرفی بزن که از سکوت توست،

اگر اینچنین لرزان است قدم های عشق...


افسوس که عمر به پایان رسید

و نبودم من کنار آرامش نم خورده خاکی که تو را غبار بود!

هرشب می اندیشم به آنکه باید باشد و نیست

خلاصه آنکه:

در من پنجه دلتنگی

می نوازد انگار سیم آخر زندگی را!



  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۸:۵۵

با قلمی از جنس نرم بوسه 

بر تاول های پیکری که نای رفتن ندارد

چگونه باید بر لبان بی رمق نامه نوشت؟


تو قامت بلندی از کتمان

من شعر کوتاهی در یک دنیا بی وفایی:

اینچنین با زلف های سیاهت

آن چشمانی که در فریب دل ها یدی طولانی دارد

من که یکبار بیشتر تو را ندیدم!

چرا زیر باران راه می پیمایم سیب سرخ گونه هایت را؟


هزاران سال اگر بگذر از مرگم

من همان یکبار طعم ناقص بوسه هایت،

من همان دست «دست  نیافته» به آغوشتت را به خاطر دارم!

همچنین است که تو باید به خاطر بسپاری

اشکهایی که شستشو می داد چاله های گونه هایت را

در بهاران دیدی چگونه با رفتنت مرا دستخوش پاییز کردی؟


نه خبری از کمیته های انقلاب اسلامی،

نه شلاق های پشت پاترول چهار درب 

نه در ملأ عام اعلام رای دادگاهی

نه اعدامی در دل شب،

من فقط دیشب یک خواب ساده دیدم!

خواب دیدم،

یکصد هزار ستاره، دست در دست ماه

آماده هبوط عشقند!

سالهاست که در خود مانده ام،

من کجای ماجرای عجیب زندگی ام؟


سالهاست، هر روز ساعت ۱۲،

کنار ظهرهای داغ دهه شصت

درست دم در مدرسه انقلاب،

حتی پس از اعدامت،

هر روز بازهم منتظرم تا تو بیایی!


آه ای تنها از تو مانده چند استخوان،

ببین دیگر تفنگی از توابع انقلاب ندارم،

میراث من،

تنها همین چند خط شعر که می گوید:

آه عشق بی سرانجام،

تو غمگین تر نهال درخت انقلابی!



#حجت_فرهنگدوست


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۳۲

#جمله_خبری

 

نه میان حروف الفبای آمدن

نه حتی در پاورقی های خوش خبر بهاران

به من بگو

میان کدامین حروف باید جستجو کرد نامت را؟

برای روز آمدنت

 باید سر کدامین واژه ها را بردید!؟

 

هزاران کتاب نخوانده در چشمان تو

من اما،

حتی یک خط عاشقانه ندارم 

که بخوانم میان بهم ریختگی گیسوانت!

 

من تو را ساده دوست دارم

به سادگی یک ویرایش جزئی در یک جمله خبری:

«من تو را برای همیشه دوست دارم!»

لطفاً خبر آمدنتان را خود در این جمله ویرایش کنید!

 

#حجت_فرهنگدوست

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۴۶

در منی

همیشه با من و همراهم 

در منی،

میان این تن پر شورم

تو حس بوسه بر بازوانم 

تنهایی مرا تنها تو می فهمی 

نیستی اگر

اما تو خانه ی من در خانه ام 

تو همیشه هستی، در هستی ام

در من انگار

همیشه تکثیر می شوی

تمام راه‌ موازی تنم،

راهی ندارد بجز آغوش متقاطع تنت:

دنیای من شاد است از داشتن تو،

«من عاشق فتح کردن برج لبخند های توام!»


در منی،

انگار بجای من

تو شاعر گیسوانت هستی!

گذشته و آینده ی «حال خوش» منی!

نام دیگر تو چیست؟

«تو زمان حال ساده ی عاشقی های منی!»


زمان را بگو،

 برود از ساعت های بی تو بودن!

در قلب من،

تو ساعت خوابیده 

در تقاطع آینده و گذشته

گذشته و آینده ی «حال خوش» منی!


گاهی یک نفر

با نگاهی

 مرا به اعتراف سکوت می کشاند

لهجه خورشید دارد

و سایه سرخی بر تن،

از نوادگان اردیبهشت است

و همراهش کمی باران های زود صبحگاهی

زندگی چیست؟

عطر هم‌آغوشی میان پونه ها

دم کرده چای کوهی

صعود هایی به سمت نور

و شوق فتح هزاران بوسه در سپیده دم....

 و دیگر هیچ!


بی تو،

ذهن را باید فراموشی داد؟

همه می دانند،

هر کس به سهم خویش

عشق های پنهانی در سینه دارد

گاهی یک نفر 

پشت پلک های سحر

همراه با نوای باران تو را دیوانه می کند!

و افسوس که نمی توان نامش را گفت...



در طول این شعر

من شرحی نوشته ام از سطور مرموز «یک وصل دشوار»

همه نام هایت،

در من نفس می کشند

همه وجودم،

گاهی از تو می پرسند

هیچ کس اما نمی داند نام تو را....

تو 

گذشته و آینده ی حال خوش منی!

نام دیگر تو چیست؟

تو زمان حال عاشقی های منی!


مرا عبور بده از همان که بودم 

به همانی که باید باشم:

«چه سخت است دیدن دیگرانی که تو در آن نباشی!»


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۳۷

#لمس_کن_مرا


دورتر از من باش

اما روی از من مگیر

بگذار نگاهت،

/این همیشه جاویدان خورشید 

بازهم چراغی باشد بر تاریکی های قلبم...


ایستاده کنارم باش!

تمامی چراغ های رابطه را خاموش کن

بکش پرده های روشن روزهای خوش با هم بودن را

ببین این عشق رویاهای تو 

اکنون در بستر ناامیدی

در رگ هایش هنوز می تپد شوق دیدار

نگاه کن مرا:

من ثمره یک عمر در فراغ تو،

 منتظر تو بودنم!

لمس کن مرا!

تو مرا همیشه آرامی

تو مرا همیشه در سینه جاویدان

لمس کن مرا....


نگاه کن مرا!

من همان بودم که بر پشت خود می کشیدم 

تمامی رایحه های پونه های وحشی

در آن شب سرد وحشی زندگی

من و ستارگان شب

تنها تو را می‌پرستیدیم

ما،

/من و تمامی قاصدک های عاشقت

وقتی که همه دیوان روزگار

تو را تنها میان انبوه غم ها،

دست در دست تقدیر

 به اسیری شبی بی انتها می بردند!

نگاه کن مرا:

من ثمره یک عمر در فراغ تو،

 منتظر تو بودنم!

لمس کن مرا!

تو مرا همیشه آرامی

تو مرا همیشه در سینه جاویدان

لمس کن مرا....


چراغ های روشن از دروغ های تاریک را خاموش کن

بگذار سر انگشتان شب 

بکاود ظلمات اندوهگین بین من و تو را

بگذار 

هزاران صخره

 تنهایی

بازهم در سکوت ممتد ما

همچنان نعره کشان آواز بخوانند،

حتی در دوردست‌های جدایی،

ایستاده باش کنارم

امشب اما کمی نزدیکتر بیا

بگذار بر قلبم، دستان صبور مهربانت را 

من،

در این سیاهی بلند دوردست

می خواهم بازهم 

با تو مرور کنم حس خوب زندگی را ...


نگاه کن مرا:

من ثمره یک عمر در فراغ تو،

 منتظر تو بودنم!

لمس کن مرا!

تو مرا همیشه آرامی

تو مرا همیشه در سینه جاویدان

تا ابد

لمس کن مرا....


۲۹فروردین۹۸

#حجت_فرهنگدوست

@HojjatFarhang

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۳۶

#لمس_کن_مرا


دورتر از من باش

اما روی از من مگیر

بگذار نگاهت،

/این همیشه جاویدان خورشید 

بازهم چراغی باشد بر تاریکی های قلبم...


ایستاده کنارم باش!

تمامی چراغ های رابطه را خاموش کن

بکش پرده های روشن روزهای خوش با هم بودن را

ببین این عشق رویاهای تو 

اکنون در بستر ناامیدی

در رگ هایش هنوز می تپد شوق دیدار

نگاه کن مرا:

من ثمره یک عمر در فراغ تو،

 منتظر تو بودنم!

لمس کن مرا!

تو مرا همیشه آرامی

تو مرا همیشه در سینه جاویدان

لمس کن مرا....


نگاه کن مرا!

من همان بودم که بر پشت خود می کشیدم 

تمامی رایحه های پونه های وحشی

در آن شب سرد وحشی زندگی

من و ستارگان شب

تنها تو را می‌پرستیدیم

ما،

/من و تمامی قاصدک های عاشقت

وقتی که همه دیوان روزگار

تو را تنها میان انبوه غم ها،

دست در دست تقدیر

 به اسیری شبی بی انتها می بردند!

نگاه کن مرا:

من ثمره یک عمر در فراغ تو،

 منتظر تو بودنم!

لمس کن مرا!

تو مرا همیشه آرامی

تو مرا همیشه در سینه جاویدان

لمس کن مرا....


چراغ های روشن از دروغ های تاریک را خاموش کن

بگذار سر انگشتان شب 

بکاود ظلمات اندوهگین بین من و تو را

بگذار 

هزاران صخره

 تنهایی

بازهم در سکوت ممتد ما

همچنان نعره کشان آواز بخوانند،

حتی در دوردست‌های جدایی،

ایستاده باش کنارم

امشب اما کمی نزدیکتر بیا

بگذار بر قلبم، دستان صبور مهربانت را 

من،

در این سیاهی بلند دوردست

می خواهم بازهم 

با تو مرور کنم حس خوب زندگی را ...


نگاه کن مرا:

من ثمره یک عمر در فراغ تو،

 منتظر تو بودنم!

لمس کن مرا!

تو مرا همیشه آرامی

تو مرا همیشه در سینه جاویدان

تا ابد

لمس کن مرا....


۲۹فروردین۹۸

#حجت_فرهنگدوست

@HojjatFarhang

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۳۱ فروردين ۹۸ ، ۰۹:۵۸

مرا اینگونه خوش است!

همین هم پا به پای باران باریدن

سبک و بی قید

در کلاف سپید کلم گونه ابرها گم شدن...


تا سلامی دیگر به دشت ها

مثل لذت شکفتن یک شقایق در کویر

همینگونه در سفر،

همیشه پی تو بودن مرا بهتر است!

بهتر است برایم در جستجویت

تا شکفتن در راز یک گل سرخ

تا رسیدن به توابع بخش مرکزی آغوش بس دهاتی تو!


مرا همینگونه بخواه!

در همین سرانگشت احساس خوش وصال

 پشت پرچین باران خورده آرزوهای یک تاک 

لا به لای  نورهای تابیده بر شبستان مسجدی فراموش شده

در ادامه یک صبح خوب

شاید برآمده از آغوشی برهنه تر از برهنه...


در همه سوی من چه بسیارند!

اما،

چه بسیار های کم سو در اوج تاریکی 

در میان این همه سیاهی 

من چه بیهوده در تلاش ردیف کردن خورشیدم

کاش می شد همیشه خورشیدکی در جیب داشتم...


مرا اینگونه خوش است،

پی کهن ترین یار بی حواس!

سفر برایم خوب است،

پریدن،

از دیاری به دیاری دیگر

از آن بام به این بام

می‌خواهم سبک‌تر شوم از تمامی بادها

شاید،

پی یک راز گمشده،

 قدیمی تر از تمامی افسانه ها:

کاش می شد، در آخرین دیدار،

یک مشت خوشی

کمی نوازش

کاش می‌شد، 

قسمتی از حس زیبای با«او» بودن را پنهان کرد!


دلم تنگ است برایت،

پیشم بمان، رفیق!

اگر شده یک لحظه بیا و بمان برایم

اندکی از تو خوبست،

برای این‌همه دقایق بلند بی کسی

برای سرتاسر بی مرز این روزهای مبادا

دلم تنگ است برایت،

پیشم بمان، رفیق!

پیشم بمان، رفیق!


حجت فرهنگدوست

شنبه۲۴فروردین

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۴ فروردين ۹۸ ، ۱۷:۳۶

میان من و تو

می درخشید غروب  تازه تر از صبح

یک دم، 

نگاه من به زیبایی تو بود!

نسیمی سرگردان

آرام آرام

از میان التهاب بازوان من و تو می گذشت!

خزیده بود، شهر زیر پایمان

فارغ از هیاهوی مردمان گیج و گنگ...


من و تو،

زبان شیوای لمس های عاشقانه

انگار  در هوای بهار به هم تنیده شده بودیم

یاد آن کولی افتادم که می گفت:

تار و پودی از یک قالی هستیم من و تو!

 

من

عطر قدیمی تن تو را به یاد دارم

و می دانم در آسمان ملتهب چشمانت

هزاران کاکوتی ریشه دارد!

من بارها،

هماغوشی دو پروانه بی قید را در کف دستان تو دیدم!

بارها دیده ام

از تن تو فرصت ها ی  «نیاز من به تو» می روید!

می دانم، می دانم

در هر چشم تو یک جفت کوکبی سپید خانه دارد....

 با تو من

سرکش ترین بارانم!


چون گلی روییده بر تن صحرا

بخوان نامم را

مرا به آغوشت بپذیر!

برهنه،

بی پروا کن تنم را در آغوشت...

 

 روایتی است قدیمی

شنیده ای گاهی عشق در بستری پر از شعر آغاز می شود؟

می دانستی گاهی برآورده می شود،

تمام آرزوهای یک مرد در گل های دامن یک زن ؟

 


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۹ فروردين ۹۸ ، ۱۱:۲۲

یک به یک

خانه ها می افتند در سیل

زنی

گل های امیدش را می دوزد به گوشه  روسری اش

دستانش رو به به آسمان

و می درخشند چشمانش هنوز،

از عشق شب پیشین!

اگر چه سیل

عطر گیسوانش را می برد با خود

اما مانده کمی در بازوانش امید


درشب تنهایی

باد زوزه می کشد مرگ را

درختان

یکی یکی می افتند در سیلاب

امشب

تمامی آرزوهای زنی 

می رود به سوی ابرهای سیاه!


امشب،

یک به یک

خانه ها می افتند در سیل

و زنی با تمامی گل های روسری اش

دیگر فردا را نخواهد دید...


جمعه ۱۶ فروردین ۹۸



  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۶ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۵۴