عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

آدرس کانال تلگرام:
https://t.me/Farhang_Art

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

مه ای سبک‌تر از شبنم،

صبح را می چکاند بر شانه های خسته ام

هنوز خوابم می بینم تو در کنار باران قدم می زنی بازوانم را تا به صبح...


باورم  نیست اینگونه در من گمشده پیدایی،

از دورترین فاصله ها

میان این همه چشمان باز تردید

بارانم،

چگونه مرا به آغوشت خواهی رساند؟ 


دلم می خواهد

روزی که ابرها 

شدیدترین شکل عاشقی را به لبانت می آموزند

تو را میان گلدانی از توابع بخش مرکزی آغوشم

تا به ابد محکوم به عاشقی کنم!


#حجت_فرهنگدوست  


  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۲ فروردين ۹۸ ، ۰۸:۵۶

در تردید‌ هایم

بین عشق و دلتنگی

تو مثل صبحی به رنگ یاس

زندگی را برایم معنی می شوی!

من نام تو را در شبستان اصلی آسمان شنیده ام

هر بهار، با نام تو آغاز می شود:

باران...


شنیده ام،

مقدس ترین شکل عشق، باران است،

من در کدامین پشت بام

در کدامین کویر تشنه

پس کدامین لحظه زیبای هوس 

من کی پیاله ای شوم برای نزول تو بر عطشناکی گلویم؟


امشب،

من در خویش گمشده ام

مرا ببار بارانم

بگذار از غبارهای دلتنگی ات پاک شوم!

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۲ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۰۹

بجز تو،

من به که باید 

بجز‌ تو،

نباید بیاندیشم به کسی دیگر

بجز تو

و روزهایی که در گستردگی عشقت

زیر آفتاب می درخشید 

تن های برهنه مان

و نگاه تو

حجم تبدار رازی بزرگ بود:

«چه زود می گذرد زمان با هم بودن ها...»


مگر می شود؟

بجز به تو اندیشیدن، روا نیست

تو،

حد بی نهایت یک پهنه عظیم آرامش

بی تو،

من غمگین ترین مرد شرقی 

ساکتم، سرد

سایه ای در میان شبی تاریک

بی تو

تا ابد غمگین بودن روا باشد مرا:

دل من 

تا به ابد،

آرامش باغ های بهاری نگاهت را به یاد دارد!

مگر می شود؟

بجز به تو اندیشیدن، روا نیست مرا...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۹ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۰۱

کسی آمد

از آنطرف پرچین بارانی عصر

در چشمانش،

آفاقی پر از رنگ های زنده 

میان بازوانش،

غروبی از طلا و سرب 

چه آرام می بارید در چشمان دشت 

بین ما،

تنها یک رنگین کمان فاصله افتاده بود!


کسی آمد،

و به من گفت:

من از آنجا می آیم

از اوج ها

از ابرهایی که تا زمین 

بجز فرود آمدن میان دو بال پرستو راهی نباشد!


من سیل را باور ندارم،

کسی  که آمد

به من گفت او:

من از آنجا می آیم،

از میان ابرهای بارانی،

نامش برکت بود و آبادانی

دوست شقایق ها،

دستانش پر از شکوفه های مهر 

من همیشه می دانم،

باران قاصدک خوبی هاست،

کسی آمد 

که از صمیمیت آفتاب می گفت نه از ویرانی باغ ها


تقصیر باران نیست!

راههای دهکده ما را به چپاول به سوی جهنم باز کرده اند!

خان این روستا،

خود از اهالی سیاه وحشت است،

من سیل را باور ندارم...


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۷ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۳۵

از سفر،

نصیبم جز باران و باز باران چیزی دیگر نبود،

از ورای تنهایی

وقتی به مرور خویش می پردازم

حس تازه‌ای در رگهای تنم 

انگار‌ میان ابرها می دوم

اگرچه روی زمین تنم،کاشته ام نهال عشقت را

اما ببین:

«دستهایم بوی باران می‌دهند!»


چند گاهیست ندیده ام تو را؟

چه‌‌ دور شده ام از خود

باید به خویشتن خویش بازگردانی مرا!

چون باد،

باید برگردم به آغوشت،

من جاده های شهرم را‌ حتی در خواب می شناسم!

ای گم کرده مرا در سفر،

مرا به خودت بازگردان،

اگرچه تنم بوی سفر می دهد

ببین اما مرا،

برهنه تر از برهنگی یک قطره باران شده ام!


اگر روزگاری نسیمی در خانه ات‌ را زد،

شاید مسافری باشد از جانب شهر باران!

دستهایت را به دور تنتش گره بزن

مگر نمی دانی،

«دستهایش شاید بوی دلتنگی

تنش بوی باران می‌دهد؟!»


#زابل

#هامون

#هیرمند

#سفر

#حجت_فرهنگدوست 

ششم فروردین ۹۸

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۶ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۰۶

#برای_ابد


دیروز

روز خوشی بود

از شکوفه ها، 

ترانه بر می خواست

نسیم مدام می وزید

و بالای صخره ها،

باران، نم نم در گوش ردیفی از نرگس های نو رس آواز می خواند...


با آخرین روزهای سرد،

خبر دیدار،

بر قلب های خسته ما،

پیام های عاشقانه بهار را،

صدای رودخانه  می آورد!

دیروز،

روز خوشی بود

از شکوفه ها، 

ترانه بر می خواست

نسیم مدام می وزید

من بی خیال حرف های سرد مردمان بیهوده،

انگار گل سکوت را می توانستم بچینم از دامن کوه!


مثل یک اتفاق ساده 

کاش می شد درون قلب همه ما

کمی روزهای خوش

یک بغل نوید های عاشقانه

کاش می شد بین دست‌ های تو

کمی فرصت دیدار

برای ابد، 

بهار را می کاشتیم!


#حجت_فرهنگدوست 

۲۵اسفند۹۷

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۵ اسفند ۹۷ ، ۱۲:۲۶

ای دل من،

چون که می گردی پی خوشی های بهاران

از پس وعده های قاصدک

چه خوش خبری بهتر از نزول عشق در باران؟


ای که می روی سوی باغ های «ترشیز»

برسان پیام مرا به سرشاخه های سرو بلند «کشمر»

که پیام من،

از روزنه های پر از نور 

در هوای تمیز صبحگاهان کوههای دامنه رو به آفتاب

می رود به جانب محبوبم:

«هان ای روییده بر دامن سحر

خیال تو همیشه به سودا می برد ما را...»


 ای قاصدک بازی گوش

سر به هوای باد نباش!

تو را من به راه عشق پَر داده ام

به جانب گل محبوبه ام

به سمت او برو!

قاصدکم،

بگذر از این فصل ویرانی

بهاران را تو خبر کن

قاصدکم،

می‌خواهم تا به ابد بخوابم در آغوش همسرم، بهار.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۲ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۵۷

#کنار_پنجره_اسفند


کنار پنجره اسفند

زنی با روسری سبز یشمی سپیده دم

گلدانی به دست 

لبخندی بر لب

کنار پنجره اسفند

زنی بود که بهار از گل های دامنش  می شکفت ...


کنار پنجره اسفند

زیر چادر شفاف آسمان

زنی با همه حرف می زد

به عابران پیاده سلام 

به پرندگان آسمان شور پرواز

کنار پنجره اسفند

زنی،

بی خیال باد و باران

گیسوانش را به حراج چشم عابران گذاشته بود!


کنار پنجره اسفند

زنی با شکوفه های منحنی تنش

با یک مشت شعر داغ 

سر مست از شور شب پیشین

بی خیال حرف های ناربط

کناره پنجره اسفند

زنی به نام نارون

در تمامی چشمه های عطش 

تنش را در آب و آینه شست...


کنار پنجره اسفند

زنی بی خیال سیاهی های زندگی

با تن عریان 

با حسی  سبزتر از شکوفه های رها شده در باد

درست میان باد و باران

گیسوانش را به عابری آشنا سپرد 

و  برای همیشه به سوی مرزهای بی مرز 

پرواز کرد و رفت...


کنار پنجره اسفند

زنی عشق را عاشق شد!


20اسفند97

#حجت_فرهنگدوست

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۰ اسفند ۹۷ ، ۱۴:۵۴

از پیله های تاریکی

به سوی نور

به سوی مجمر عشق بیا

من اگر اینچنین مشتاق توام،

دوباره پای نام تو،

انگار باز معجزه آغوش تو در میان است!


حرفی بزن!

برای لذت شنیدن صدایت،

آوازی نذر گل های سرخ باغ،

یا شعری دوباره برایم بخوان

بهار نزدیک است ای باغبان وجودم،

آخر کاری بکن!

مثلا،

دستهایت را میان گلدان تنم بکار،

من اشکهای بسیاری پای این نهالک های دلتنگی ریخته ام،

کاری بکن...


شرمگین نیستم من از موهای سپیدم

دوری و دلتنگی از تو

برف بود بر این پیکره

وقتی تو نیستی

انگار نبض زندگی کندتر می زند

کاش بدانی بهار بی تو

ادامه سردی زمستان است...


بهار نزدیک است

و من دلم آغوش گمشده کسی را می خواهد،

کاری بکن!

۱۹اسفند۹۷

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۹ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۵۶

می نویسم باز امشب

از عشق و با عشق برایت شعری،

برای نوشتن،

/که می دانی نوشتن از تو تمامی زندگی منست،

به برکت نور تو محتاجم

دنیای من 

بی تو چه تاریک،

تا تو هستی در اندیشه ام،

دروغ است نور روز!

این شعرها به راستی می دانند،

من به نور تو،

من همیشه محتاجم توام...


واژه‌ها،

کلمات را می آفرینند

کلمات،

شعر ها را 

و من تو را بیش از واژه‌ها، 

تو را فراتر از تک به تک کلمات شعرهایم دوست دارم!

حرف تو که می شود

خودم را میان گلدان هایی بافته از نور 

تو را میان دیوانگی ها قبلم می بینم!

ای خدای کوچک من! 

الهه ایی که روزی دهنده

جانبخش واژهای شعر منی،

من به نور تو،

من همیشه محتاجم توام...


هر پاره از تنم

هر واژه از این شعر،

ساده بگویم،

تو در من

من در تو گم شده ام!

ما سالهاست در هم تنیده

گمشده با هم و برای هم 

انگار تنها عشق می یابد ما را!

تو 

تمام بارو من به خدایان

تمام وعده های دروغین بهشت

تو مرا تهی کردی از همه چیز!

اکنون در عصر مدرن بدون خدایی

از بهشت های دوردست

از قالب های پوچ زیبا

حتی از خودم بیرون آمده ام

دیگر مرا نه خدا و نه خانه ایی!

کوچه به کوچه،

هرکس را که دیدم

گفتمش که تو را دوست دارم!

کاش تنها تو می دانستی

من به نور تو،

من همیشه محتاجم توام...


هیچ کس جز تو،

پرواز عشقمان را به اوج نمی رساند

تو به من آسمان را 

تو به من،

من عاشق خودت را هدیه دادی!

ای مصلوب گشته کلمات عاشقانه

ای کبوتر آشنای بام های چشمانم،

نگذار آسمان قلبم خالی شود از پروازهای عاشقانه ات

من به نور تو،

من همیشه محتاجم توام...

۱۹اسفند۹۷



 


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۹ اسفند ۹۷ ، ۱۸:۳۳