عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

آدرس کانال تلگرام:
https://t.me/Farhang_Art

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

#بخوان_مرا

در این موسم های بی عشقی
مرا از بازار بی حاصل برده فروشان بغداد
یا گذرگاه سهمگین بیشاپور
مرا از کوههای خجند و دشتها خیوه
از چشمان زیبا رویان سمرقند
میان عشوه های بخارا
مرا از این تاریخ های قدیمی بی تو بودن
مرا
به خودت
به همه وجودت، برسان و
باز بخوان مرا...

 

بخوان به نام عشق!
به سترگی  آزادی در موسم بردگی
بخوان مرا به جان خویش
که خسته ام، و خسته و خسته!

 

بخوان به نام فرشته قصه های عاشقی
در بیکرانی آبی های بی مرز
که
خسته از این گذرگاه های بی مرز
بخوان که
تو مرا گذاشته ای در تاریخ های قدیمی تاریک
پس دوباره
به خودت، بخوان مرا،
بخوان مرا!

 

دوباره و صدباره
تنها،
به آغوش خودت بخوان مرا،
برای همیشه و تا ابد
به خودت،
به آغوشت بخوان مرا...

#اشعارسال_۹۹
#اشعار_خرداد۹۹
#حجت_فرهنگدوست

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۳۰ خرداد ۹۹ ، ۰۴:۵۷

#رهایی

ای که خسته آمده ای از شهر خستگی ها
به ییلاق هزاران بهار
به دیدار چشمان هزار چشمه
به میان عطر درختان سیب در سایه سار مهربانی ها
به سرزمین آب و سیب و چشمان زیبا قدم بگذار!
اکنون،
یک دسته گیسوی آرامش از پهنه آب بردار!

 

خودت
این کوه خستگی هایت
بسپار خودت را به آب !
بسپار!
رها شو!
بیاویز خودت را از شانه های باد!

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۴ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۲۷

چه می خواهم؟

پرسید

پرسید انعکاس تنهایی یک گل در زلال  چشمه ای دور دست

گل من

عکس حضور خلوت خویش را ندیده بود در خلوت های آرام

گلی که با حرفهای شاعرانه

ندیده بود چگونه عاشقی ها را باید دید!

 

بر دستهای صبورم می گیرم هر شب رویاهایت را

تا برسانم حرفهایم را به مرز های دیدار

تا پرکنم آغوش دشت های تنهایی را به هجوم کهکشانی دیدار

تا دستم برسد به دستت

چه بازی ها دارد روزگار!

 

از وسعت دشتها گذشتیم با هم

به انهنای خم گیسوانت هر شب گذری داشتیم

سهم من از این گنبد دوار آغوشت چه بود؟

ناتوانی کلمات در سرودن!

واژها دیگر یاری نمی کنند مرا

مگر این بادهای رقصان دشتها

دنیای مرا به دنیای تو پیوند دهند!

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۱ خرداد ۹۹ ، ۰۹:۵۶

#آواز_دشت

غروب نزدیک تر از پلک های گمراه چشمانم
می‌وزید باد
چه بیدریغ نذر عشق می کرد صدایش بر گوش یونجه زارها
دشت،
دشت پر از هیاهو هزاران پرنده
نه صدای جنگ!
نه صدای مرگ!
نه صدای زننده نفرت!
انگار دشت،
یک سینه پر از هوای تازه عاشقی داشت
و عشق می خواند و می خواند در رگ های گرم و بی تاب من.

 

 

درست در خط افق
بالای صخره های دوستی
بر چهره جوان یک شانه بسر
لبخندی دیدم
عشق نبود،
نامش را نمی‌دانم اما چه بود!
کمی سرخ
کمی سبز
و بیشتر نگاهش آبی بود
آبی تر از هر آسمانی
هر چه حساب می کنم،
باز هم می بینم،
آن لبخند، لبخند عشق بود.

تصویر آفتاب بر چهره سرخ صخره ها

 


کسی
از میان حواس باد نام مرا صدا زد
سینه دشت را شمشیر غروب شکافته بود
می خواستم به هلال ماه دستی بکشم
می خواستم از سینه شب سیاه دشت ستاره ای بردارم
ناگاه
آوازی مرا به خود کشید
شاید صدای نسیمی بود در گوش خفته یک سهره
شاید و شاید های بسیار دیگر.

 

آوازی، پر از طلوع آفتاب
دمیده بود در تنم
حسی چون بوی تازه گون
بی خود از خود
می خواستم زلف تمام مزرعه ها را شانه کنم
می خواستم و میخواستم های دیگر!

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۵ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۱

#زیارت_صبح

میان آبی پاک آسمان
آرام و سبک
با صدای نرم گنجشک ها بیدار شدم
صبح،
چه نرم
چه آرام است اینجا!
لب ایوان
می تابد نور بر شاخه های سادگی
گاه گاهی
می آید زنی با سبدی آفتاب:
همسایه بفرمایید کمی نذر نور داشتم....

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۳ خرداد ۹۹ ، ۰۷:۳۵

نمی یابم،
نمی یابم اگرچه روی تو را در آسمان
در زمین ماندن من چه سود؟
مسافر همیشگی زمان
در گستره خاک
شهر به شهر
آواره همیشگی یک لبخند
صبح احتیاج تنها یک نگاه توست!

پژواک توام ای نازنین
ای جادوگر حرفهای قشنگ
در این واپسین طلوع عاشقانه قرن
مرا دوباره،
نه مرا برای همیشه صبح همیشه ماندن کن!

خسته از سیاهی دل شهر
غبار روستا نشسته بر تاک های دلم
بر لب ایوان دلم،
کنار هجوم صبح
چه خوب بود که تو باز در کنارم
آغاز می کردی مرا با طلوع یک لبخند!

تا به کی مرا می بری به نا کجا دشت های دور!؟
دستی به غمگینی غروبهای دلم ببر
برایم از بهار
بازهم از اردیبهشت های شاد بگو
خسته از اوراقه قرضه غمها
با از هم از سهام شرکت عشق
همیشه برای من فقط از خودِ خودت بگو

یکصد و هشتادمین صعود با دوچرخه در طی پنج سال متوالی به قله زو

#حجت_فرهنگدوست #اشعارسال_۹۹ #اشعار_اردیبهشت۹۹

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۳ خرداد ۹۹ ، ۰۷:۰۳

#همراه_تو

در دوردست‌های افق
در هم تنیده بودند ابرها
میان سرسبزی هزاران گندم زار
سارهای عاشق
بال در بال هم گیسوان باد را شانه می کردند
خورشید
چون ترانه ایی سرخ
کم کم  می شد اسیر قصه شب

اینجا که من هستم
همه عاشقند و بی غم!
انگار تا ابد زندگی می جوشد از دل دشتها
انگار از زمین است تا به آسمان وسعت زندگی
اینجا ندارد نام دیگری جز زندگی
آری بهار است و بهاران فصل عاشقی!

باز در سفرم!
باز منم و این گم شدن در جاده های بی انتها
باز مسافری شده ام گم شده در مسیر های فرعی یاد تو
انگار همراه من است
همراهی یاد تو!
انگار
از هزاران سال پیش
کوله بارم سنگینی  یاد تو را دارد در یاد!

اینجا که من هستم
سرزمین های تاک های مست می خوانندش
سرزمین دشت های بیکران زندگی
آخر
من چگونه ببینم رقص باد در گندمزاران
و گیسوان تو نباشد سهمی از قصه باد؟

کاش
من و تو
شقایق های وحشی این سرزمین بودیم!
باز هم
زیر نور مهتاب دشتها
بی خیال تفسیر طوفان
پشت پای یک گندم زار
یا لب جوی یک باغ
برای یک عمر کنار هم
تا لحظه خوش در هم آمیختن ابرهای بهاری
تا به ابد اسیر نگاه هم بودیم!

اینجا که من هستم
همه چیز بی انتهاست
حتی من و جاده ها!
دشت به دشت
کوه به کوه
یاد تو می کنم
انگار
من یادت را در بهاران می جویم!

قوچان
در سفر با دوچرخه به گلیل شیروان

#حجت_فرهنگدوست
#اشعارسال_۹۹
#اشعار_خرداد۹۹

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۲ خرداد ۹۹ ، ۰۷:۲۲