عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

آدرس کانال تلگرام:
https://t.me/Farhang_Art

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

#برای_ابد


دیروز

روز خوشی بود

از شکوفه ها، 

ترانه بر می خواست

نسیم مدام می وزید

و بالای صخره ها،

باران، نم نم در گوش ردیفی از نرگس های نو رس آواز می خواند...


با آخرین روزهای سرد،

خبر دیدار،

بر قلب های خسته ما،

پیام های عاشقانه بهار را،

صدای رودخانه  می آورد!

دیروز،

روز خوشی بود

از شکوفه ها، 

ترانه بر می خواست

نسیم مدام می وزید

من بی خیال حرف های سرد مردمان بیهوده،

انگار گل سکوت را می توانستم بچینم از دامن کوه!


مثل یک اتفاق ساده 

کاش می شد درون قلب همه ما

کمی روزهای خوش

یک بغل نوید های عاشقانه

کاش می شد بین دست‌ های تو

کمی فرصت دیدار

برای ابد، 

بهار را می کاشتیم!


#حجت_فرهنگدوست 

۲۵اسفند۹۷

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۵ اسفند ۹۷ ، ۱۲:۲۶

ای دل من،

چون که می گردی پی خوشی های بهاران

از پس وعده های قاصدک

چه خوش خبری بهتر از نزول عشق در باران؟


ای که می روی سوی باغ های «ترشیز»

برسان پیام مرا به سرشاخه های سرو بلند «کشمر»

که پیام من،

از روزنه های پر از نور 

در هوای تمیز صبحگاهان کوههای دامنه رو به آفتاب

می رود به جانب محبوبم:

«هان ای روییده بر دامن سحر

خیال تو همیشه به سودا می برد ما را...»


 ای قاصدک بازی گوش

سر به هوای باد نباش!

تو را من به راه عشق پَر داده ام

به جانب گل محبوبه ام

به سمت او برو!

قاصدکم،

بگذر از این فصل ویرانی

بهاران را تو خبر کن

قاصدکم،

می‌خواهم تا به ابد بخوابم در آغوش همسرم، بهار.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۲ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۵۷

#کنار_پنجره_اسفند


کنار پنجره اسفند

زنی با روسری سبز یشمی سپیده دم

گلدانی به دست 

لبخندی بر لب

کنار پنجره اسفند

زنی بود که بهار از گل های دامنش  می شکفت ...


کنار پنجره اسفند

زیر چادر شفاف آسمان

زنی با همه حرف می زد

به عابران پیاده سلام 

به پرندگان آسمان شور پرواز

کنار پنجره اسفند

زنی،

بی خیال باد و باران

گیسوانش را به حراج چشم عابران گذاشته بود!


کنار پنجره اسفند

زنی با شکوفه های منحنی تنش

با یک مشت شعر داغ 

سر مست از شور شب پیشین

بی خیال حرف های ناربط

کناره پنجره اسفند

زنی به نام نارون

در تمامی چشمه های عطش 

تنش را در آب و آینه شست...


کنار پنجره اسفند

زنی بی خیال سیاهی های زندگی

با تن عریان 

با حسی  سبزتر از شکوفه های رها شده در باد

درست میان باد و باران

گیسوانش را به عابری آشنا سپرد 

و  برای همیشه به سوی مرزهای بی مرز 

پرواز کرد و رفت...


کنار پنجره اسفند

زنی عشق را عاشق شد!


20اسفند97

#حجت_فرهنگدوست

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۰ اسفند ۹۷ ، ۱۴:۵۴

از پیله های تاریکی

به سوی نور

به سوی مجمر عشق بیا

من اگر اینچنین مشتاق توام،

دوباره پای نام تو،

انگار باز معجزه آغوش تو در میان است!


حرفی بزن!

برای لذت شنیدن صدایت،

آوازی نذر گل های سرخ باغ،

یا شعری دوباره برایم بخوان

بهار نزدیک است ای باغبان وجودم،

آخر کاری بکن!

مثلا،

دستهایت را میان گلدان تنم بکار،

من اشکهای بسیاری پای این نهالک های دلتنگی ریخته ام،

کاری بکن...


شرمگین نیستم من از موهای سپیدم

دوری و دلتنگی از تو

برف بود بر این پیکره

وقتی تو نیستی

انگار نبض زندگی کندتر می زند

کاش بدانی بهار بی تو

ادامه سردی زمستان است...


بهار نزدیک است

و من دلم آغوش گمشده کسی را می خواهد،

کاری بکن!

۱۹اسفند۹۷

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۹ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۵۶

می نویسم باز امشب

از عشق و با عشق برایت شعری،

برای نوشتن،

/که می دانی نوشتن از تو تمامی زندگی منست،

به برکت نور تو محتاجم

دنیای من 

بی تو چه تاریک،

تا تو هستی در اندیشه ام،

دروغ است نور روز!

این شعرها به راستی می دانند،

من به نور تو،

من همیشه محتاجم توام...


واژه‌ها،

کلمات را می آفرینند

کلمات،

شعر ها را 

و من تو را بیش از واژه‌ها، 

تو را فراتر از تک به تک کلمات شعرهایم دوست دارم!

حرف تو که می شود

خودم را میان گلدان هایی بافته از نور 

تو را میان دیوانگی ها قبلم می بینم!

ای خدای کوچک من! 

الهه ایی که روزی دهنده

جانبخش واژهای شعر منی،

من به نور تو،

من همیشه محتاجم توام...


هر پاره از تنم

هر واژه از این شعر،

ساده بگویم،

تو در من

من در تو گم شده ام!

ما سالهاست در هم تنیده

گمشده با هم و برای هم 

انگار تنها عشق می یابد ما را!

تو 

تمام بارو من به خدایان

تمام وعده های دروغین بهشت

تو مرا تهی کردی از همه چیز!

اکنون در عصر مدرن بدون خدایی

از بهشت های دوردست

از قالب های پوچ زیبا

حتی از خودم بیرون آمده ام

دیگر مرا نه خدا و نه خانه ایی!

کوچه به کوچه،

هرکس را که دیدم

گفتمش که تو را دوست دارم!

کاش تنها تو می دانستی

من به نور تو،

من همیشه محتاجم توام...


هیچ کس جز تو،

پرواز عشقمان را به اوج نمی رساند

تو به من آسمان را 

تو به من،

من عاشق خودت را هدیه دادی!

ای مصلوب گشته کلمات عاشقانه

ای کبوتر آشنای بام های چشمانم،

نگذار آسمان قلبم خالی شود از پروازهای عاشقانه ات

من به نور تو،

من همیشه محتاجم توام...

۱۹اسفند۹۷



 


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۹ اسفند ۹۷ ، ۱۸:۳۳

#برای_تو


در شرقی ترین آغوش اسفند

می ایستم و سلام می دهم به بهارک جانم!

این قاصدکها

همه ی پرندگانی که آمده اند پی  نوروز 

این تازه شکوفه ی زده بر درختان نو رس سیب

کجایند این پرستوهای بر آستانه هماغوشی باد و بهار و باران؟


می دمد از جان من 

شکوفه های قدیم عاشقی باز با بهار

یک نفیر 

یک آواز گمشده در هزاران سال پیشم انگار

همان که همیشه دلتنگ تو بود

خواهد بود

خواهد ماند

می شناسی مرا هنوز؟

منم!

این من جا مانده از تو

تنها منم که در آستان نیم قرن عشق یک سویه

هنوز مست عطر پیراهن توست

نمی شناسی؟

این منم که بر آستانه سالی دیگر

در یک دست نام تو 

در دست دیگر دارم  چشمه ای شعله ور از عشق!


من زمان خستگی بنفشه ها را تاب آورده ام

من آخرین تپش جای مانده برفهای اسفندم

من ترانه ای خفته در ذهن شاعری گمنام

انیس بازوان تبدارت

نمی شناسی مرا هنوز؟

منم!

آنکه بر آستانه سالی دیگر

در یک دست نام تو 

در دست دیگر دارم  چشمه ای شعله ور از عشق!

منم

این من جا مانده از تو...


طاقچه ای از غبار خاک گرفته کویرم

آینه یی از عطر تن لیلی

برق چشمی از نگاه مجنون

عزیزم!

زندگی را با من مهربانه تر بازی کن

که در این فصل ویرانی های نامراد

جز تو مرا سرآغازی نیست!


کاش آدمی هیچگاه عاشق نمی شد

کاش نسیمی نمی وزید میان گیسوانی

کاش هیچ گندم زاری من و تو را شیفته باد نمی کرد

کاش محبوب من از جنس سنگ و آهن نبود!

کاش صبحی می آمد 

روزی به نام:

 «مرا باز هم دوست بدار!»


#حجت_فرهنگدوست 

13اسفند97

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۷:۳۷

هر شب،

آنگاه که کامل می شود ماه بر نازک سطح برکه ها

تو نیز 

در حسرت چشمان من تکثیر می شوی!

تو نمی دانی 

اما چون یک گل سرخ

می رویی هر دم میان گلدان سرخ قلبم،

کبوترم،

تو چه می دانی که، 

میان حروف سرخ لبانت

این منم که از عشق می خوانم آواز...


آنکس که هر صبح 

به سراسر گیتی نور می بخشد،

هر نگاهش 

طعنه می زند به خورشید کیست؟

کیست که صدایش،

نازک تر از ترنم ترانه های جویباران،

کمند گیسوانش

طنابی بر حلقه انبوه خاطراتم

کیست که نمی داند،

بار سکوتش سنگین‌تر از هر غمی درون مرا می کاود؟


تو از بلندی های سخاوت 

تو باران خورده صخرهای بادگیر

لاله ای روییده در قله های رو به باران

تو آواز سرزمین های دوردست خوشبختی

تو سپید کبوتر افق های دوردست آرزوهای من

و چه نام دشواریست زندگی 

اگر تو نباشی در حلقه بازوان هر لحظه عاشقی...

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۰۳ اسفند ۹۷ ، ۲۱:۴۳

سایه_قدیمی


از آن عشق قدیمی

مانده همراه من سایه ای،

قدیمک سایه ایی 

چه زیبا 

چه آرام سایه ایی،

چه بس وفادار

چه بس آشنا

سایه ای قدیمی تر از هر عشق قدیمی...


من در تاریکی های خویش

می نوازم زلفان عشق قدیمی خویش را

همان سایه

همان که در تاریکی های خویش

می پذیرد مرا در آغوشش

چه مهربانانه 

چه ساده و صمیمی...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۲ اسفند ۹۷ ، ۱۶:۱۹