عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

آدرس کانال تلگرام:
https://t.me/Farhang_Art

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۷ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

چون یک تاک زیبای بهاری
در باغ سرزمین های قلبم نشاندمت، 
یادت هست، هر بهار،
چگونه قد کشیدی عشق را در بی تابی های آغوشم؟

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۹ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۳:۲۷

در فراسوی افق
در غروبی که می رسید به انتهای شکوفه های اردیبهشت
از شرقی ترین جغرافیای آغوشت
باد می آورد به سویم
خاطر کمند گیسوان مشوش تو را
و دستهایت
شانه های خیالی مرا نوازش ها می کرد!
ای سفر کرده،
ای مسافر گم شده از قصه های پر غصه دستان من،
هستی و نیستی!
من تو را همیشه از رفتن های مکرر شناختم!

 

 

قلبم بی تو چه سوگوار بهاران
دستهایم بی حس تر از دست مردگان،
ای که مرا،
پله به پله
ببین،
چگونه مرا نزدیک شب سیاه چشمانت کردی!
چرا
چگونه دلم را از آغوش دلت جدا کردی؟

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۰:۲۹

بپوش دوباره،
آن پاره پاره روسری ات را
همان که روزگاری نقشی از گل
وسعتی بود از خنده و شوق زندگی کوتاهت!
با تمام وسعت قلب کوچکت
ای پرستوی خونین کابل،
شال عشق را بر سرت کن،
و بنگر دنیای کثیف ما را!

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۰ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۱:۳۴

چون نسیمی،
آن دم که گذر کردی،
از گذرگاه اردیبهشت
در خاطر من،
دیگر صدای سوت هیچ قطاری نیست!

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۴:۰۸

حوالی سحر
بر فراز دردی مبهم می گردید حواسم دردهایم
می‌پریدم
چون بی‌پناهی یک قاصدک
از خستگی پشت بامی
به پشت بامی دیگر!

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۱:۱۳

در ذهن کودکی های من،
هنوز مانده در آبی آسمان
یک فوج کبوتر
و
کودکی که دستش به گیسوان پری خوشبخت خوابهایش نمی رسید!

 


تمام عمرم
یقین داشتم روزی به دلی خواهم نشست
در دامان کسی،
گل خواهد داد عاقبت
واژه به واژه عاشقانه های شعرهایم،
کسی
که از سرزمین های سرخ بوسه
کسی که می آید از سرزمین های بهاری انتظار و انتظار
 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۷:۵۳

چون قاصدکی
رها شده در باد،
پس از هزاران سال
از میان رخوت های شبی مهتابی
آن بالاها،
کنار تنهایی های قله
آمدی کنارم نشسته ایی!
چون ابری از جنس بهاران
بر آغوشم نشستی و گریه کردی
اکنون
چگونه می خواهی سبز کنی مرا،
با باران گریه هایت!

 

قاصدکم،
پس از هزاران سال
من تکه سنگی بیجان،
من،
خشکیده در خشکسالی های نبود عشق
اکنون
چگونه می خواهی سبز کنی مرا،
با باران گریه هایت!

 

 

گفتی به من:
نباشد شاید،
برای عشقبازی فرصتی دیگر!
گفتمت:
ماهی مرده در خشکی،
نشود زنده در آب زلال چشمه!
عشقی که می میرد، کجا شود زنده با اشکی؟
و تو
اکنون
چگونه می خواهی سبز کنی مرا،
با باران گریه هایت!

 

 

گاهی، اما
عشق با تلاقی ساده دو نگاه
ساده بگویم:
مرا مگر باز با نوازش های نگاهت زنده کنی!

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۱:۵۱