عمری گذشت
عمری که از آن عبور کرده ام،
از تمام سختی ها،
از میان فراز و فرود ها
گاهی فکر می کنم
زندگی یعنی فقط عبور از قاب های خیالی!
- ۰۹ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۵۲
عمری گذشت
عمری که از آن عبور کرده ام،
از تمام سختی ها،
از میان فراز و فرود ها
گاهی فکر می کنم
زندگی یعنی فقط عبور از قاب های خیالی!
ای همه خانه نشینان
تاب بیاورید زندگی را هنوز!
رنج انقلاب و جنگ
و هزاران بی درمان درد دیگر را از سر گذرانده اید،
کنار ما هست
هنوز موسیقی نگاهتان
آنگاه که شقایق بهاری می روید از کناره مقبره کوروش!
چکه نمی کنند دردها از زخم های کهنه
این امتداد یک رنج عظیم است،
در قرنطینه تنهایی
تو را میان درختان سکوت
در رهگذر شاخه های لرزان پیر افرا
تو را به اسمت صدا کردم:
باران.
#سادگی_دیدار
این روزها،
لا به لای خاکستری غمهایم
با هر وزش نسیم میان گیسوانم
دلم می خواهد به باران بسپارم خودم را
می خواهم پاک،
می خواهم زیبا
می خواهم سبز شوم دوباره از میان خاک های باران خورده...
کنار یک خلوت عاشقانه
دستهایم را گرفتی و عشق آغاز شد!
من نمیدانستم که عشق از دستهای تو می ریزد به چشمان من!
و اینگونه،
مرا سبز کردی در بهاران آغوشت!
عشق داشتن تو
مثل رویای زندگی در سرزمین شعر
عشق داشتن تو
مثل بزرگ شدن تدریجی سرو کنار جوی عاشقی
عشق داشتن تو
مثل خوابی که بیدار شدنش آغاز مرگ است!
سحر،
درگوشم چلچله ای شعری از تو خواند،
می خواهم بهاران را لمس کنم
می خواهم،
میان هزاران بوته بنفشه
تا می وزد باد میان گیسوانت
می خواهم بکارم دستهایم را برای همیشه در آغوشت....
#همیشه_باش
دوباره بازگرد،
به من،
و به این آغوش همیشه منتظر آغوشت را
باور نکن صبح را
اگر چه خورشید بیدریغ است با تو
لمس کن اما برهنگی تنم را
تنگ تر کن و تنگ تر کن بازهم حلقه دستانت را
بیا،
بازهم مهربانانه ببوسیم ادامه شب عاشقی را....
باور نکن صبح را!
همچنان،
این آغوش گرم را با لبانت تطهیر کن!
من از تنهایی ها بی تو بودن
از این روزهای سرد بی عاطفه
من از این خود «بی تو» می ترسم!
برای ابد
دلگیرم از صبح های رفتن تو
بگذار سهمی بیشتر باشم از لمس تنت
بگذار بسراید دستانم همچنان شعر گیسوانت را
و
لبانم بسوزد از داغی بیدریغ تنت
بگذار فکر کنم شب با تو بودن را پایانی نیست!
تنگ تر کن حلقه بیقرار دستانت را
تا تو هستی،
صبح رفتن را بارو ندارم!
خورشید من تویی
آفتاب است این برق مست نگاهت
این خورشید زمستان سرد است همیشه
بازگردان مرا به اول شب آغوشت
باور نکن صبح را...
#حجت_فرهنگدوست
آذر۹۸
بر بام بلند عشق
با بالی شکسته
غمگین دلی بر پشت
رمز کدام نفرین تو را جدا کرد از من؟
افسوس!
ای رمز و راز مهربانی
ای محبوب تر از هر محبوبی
ای نزدیک تر از من به من!
در نگاه تو
هزاران فاخته می خوانند مرا به تو
دریغ میکنی مرا از نگاهت؟
افسوس!
رازی نیست
رمزی نیست
این تنها اشتیاق من است به تو
زندگی یعنی،
من دوستت دارم!
تو برایم،
چون آوازی می مانی در کوچه باغ های بی نهایت آفتاب
تو،
مثل بوی محبوبه شب
مثل نجوای ساحل و دریا
تو مفهوم دیگر زندگی....
وقتی از هجرت گفتی
دلم را غم گرفت
مثل بیدی که حس کرد ضربه های تبر را
از خودم بارها پرسیدم،
تو که نباشی به کجا باید رفت؟
غمم از افراط تنهایی
وفور غصه در قلب کهنه ام نیست،
چه خیال کردی؟
نیستی
و پنداشتی فراموش می شوی؟
چه خیال کردی؟
اگر بازگردی
من هزاران شعر خواهم خواند در سیاهی آغوش گیسوانت
و
دوباره به مردمان شهر بی عاطفه خواهم گفت:
با تو،
زندگی فهم سادهتر عشقست!
#حال_خوب_من
به یاد تو هستم،
حتی اگر دور می شوی از من
حتی آنسوتر از دورهای دور
من که یاد تو را می نهم همیشه در کوله بار یادهایم،
تو را اما نمی دانم،
و اگر می پرسی
/پس از سالها،
حالم را
حال من خوب است!
حتی کمی خوب تر از خوب!
این بهار که بگذرد
دیگر افسوسی مرا بدرقه نخواهد کرد
این تابستان هم بدون حادثه خواهد گذشت
من دیگر ذوق پاییز های رنگارنگ را نخواهم داشت
و زمستان پای هیچ سپیداری
با برفهای عاشقی قراری ندارم
انگار خوابی مرا برای همیشه در ربوده
من بیدار نخواهم شد
و تو می دانی که چه باید کرد!
کاری از هیچ کس بر نمی آید
برای کسی که خودش را به خواب زده
مگر برای من،
منی که همیشه با دستان تو می خوابیدم و با لب های تو بیدار....
می بینی؟
می بینی حالم چه خوب است ؟
#حجت_فرهنگدوست
خرداد۹۸
#سپیدار_مهربانی
لب جو،
یا میان این باغ
کاش برای همیشه باشی ای سبزترین سپیدار مهربانی
خواب دیدم چکاوکی را که می گفت،
تو آخرین نغمه های بهار
در واپسین روزهای فصل عاشقی گل سرخ
نام دیگری نداری جز بلندای عشق!
گذر از تو
حس بد عبور بی هدف
سردرگمی های گیج یک فاخته بی جفت
گذر از تو
بی مرزی عبوس حادثه،
تلخ،
مثل عبور قاصدک از پشت بام بهاران
گذر از تو
مثل دل کندن از آخرین روزهای خرداد
عین وداع با ابرهای باران زای زندگی...
کاش می دانستی
تو بهترین زاد روز بهاران،
مژده باران از میان فوج ابرهای ارغوانی بهارانی!
تو،
مژده بهاران که بودی
از جنس ماندگار عشق هم باش
تا پی گریه نباشند این چشمان جسور بی باران!