عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

آدرس کانال تلگرام:
https://t.me/Farhang_Art

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۵ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

#حضور

هزاران نسیم
در میان گل های دامنت
خاطره هایم را می نوازند!
بگذار همچنان
در حوالی نفس هایت، نفس بزنم نامت را....

 

من حجم تمامی شعرهای نگاهت
متن سطور نوازش هایت
من اگر این شعرها را کنار می زنم
می خواهم برسم
به آرامش های در کنار تو بودن!

 

 

به چشمانت بگو
قلم بردارد
تا موسیقی شعرهایم را عوض کنی؛
تا کبوترهای قلبم
دوباره خواب های طلایی دیدار تو را مرور کنند!

 

سنگینی نداری
تو بر شانه های حضورمن
قامت من خم می شود
روزی که نبینم تو را
و بدان که آینه ها،
آری آینه های تمام خانه ها،
نقش انبوهی از حیرتهای  من است!

 

 

هر تپش قلبم
در تکرار آوازهای توست!
زندگی مرا
در طواف بازوانت زنده نگه دار!
بگذار برای همیشه
مرورت کنم در خواب و بیداری!

 

#حجت_فرهنگدوست
#اشعارسال_۹۹
#اشعار_تیر۹۹

#رهایی

چه آزادم!
چه رها،
ندارم حسی
نه به خود
یا به کسی
نه معشوقم
نه عاشق کسی!

 

ندارم حتی حسی به خودم
نشدم معشوق
که نشوم عاشق کسی!

 

ندارد دنیا برایم هیچ مرزی
من آزادم!
آزادم که باشم یا نباشم
عاشق یا معشوق کسی!

 

سیاهم!
نه مثل چشمان تو،
سیاهی رنگ بی انتهای دل من است!
تو که سپیدی و سپید اندیش
به دروغ می گویی
عاشقی!
یا معشوق کسی!
نیست بالاتر از سیاهی هیچ رنگی!

برو ای مثبت اندیش،

برو که تو هم مثل من
مثل من  نداری هیچ کسی!

 

نه عاشقی به معشوق رسیده
دنیا چه کم عاشق و معشوق به خود دیده،
بگذار از این حکایت های بی سر انجام!
بی انتها باش و وسیع!
سرت بالا
دلت بی انتها و شاد
مثل من باش!
مثل من که خوشحالم و رها!
من که
حسی ندارم به کسی
نه معشوقم
نه عاشق کسی!

 


ندارد دنیا برایم هیچ مرزی
من آزادم
آزادم که باشم یا نباشم
عاشق یا معشوق کسی!

 

 

#حجت_فرهنگدوست
#اشعار_تیر۹۹
#اشعارسال_۹۹


بر فراز قله
باد می آمد و ابرها را می رقصاند در خلوت های تنهایی
اگرچه تابستان
/چون تیر از غیب
بی خبر آمده بود از میان رخوت بهاران
اما دستان سرکش ما
قفلی هستند که نمی شناسند کلید فصل ها را!

 

آن بالا،
باز
آغوشت در آغوشم شکفت
وقتی تکثیر می کرد باد صدا نفسهایت را در بوته زاران
وقتی که تنهایی می لرزیدی میان دستانم
وقتی کسی آنطرف کوه نبود!

تندروار
/چون سهمگینی صاعقه ای در دل شب
مرا شکافتی
تا بیابم خویش را در هستی تو؟

 

 

به پایان رسیده مگر؟
آری
به پایان رسیده انگار فصل اول عاشقانه های زمین!
دیگر کسی به کسی نمی گوید:
دوستت دارم!

 

 

باد می آید هنوز
و من جوانی خویش را در هندسه خنده های تو باز می جویم!
رازی نیست بین آشنایی اشتیاق من و انکار برافروخته تنت!
بگذار بگویمت:
دوستت دارم چون که نمی دانم چرا باید دوستت نداشته باشم!

 

 

اگرچه،
انگار زمین با دفن مردگان عشق
به سردی
به سکوت
به ویرانه ای سرد خموش رسیده!
اما من
این راز را فقط به تو می‌گویم!
به تو که پنهان شده ای چون یک «جال»
در میان گندم رازهای دلم
به تو که گیسوانت از جنس ابریشم و
شال نگاهت از کشمیر عشق است!
به تو می گویم
در پنهانی ترین سیاهی چشمان تو،
و در
آغوشی که می نویسد مرا بر لبانت:
دوستت دارم!
مثل آن دمی که سر انگشتان داغت
بر لبان سردم می‌نویسند:
زندگی در گذر با هم بودن زیباست!
دوستت دارم!
دوستت دارم!

#اشعار_تیر۹۹
#حجت_فرهنگدوست
#اشعارسال_۹۹

#دلتنگی

چه زیبا باید باشد
آن یک لحظه!
لحظه‌ای،
که دلت و دلم تنگ شود خیلی
دمی که
دلت و دلم بخواهد کنارم و کنارت باشم!
آن گاه که نگاهمان بگوید باهم:
«دوستت دارم را می تواند دید در چشمانت!»

زندگی شاید،
خواندن «دوستت» دارم هاست!
نه از کاغذ یا روایتی،
شاید فقط از نگاهی!

#حجت_فرهنگدوست
#اشعار_تیر۹۹ #اشعارسال_۹۹

عشقی در دوردست
شناور
در سینه من 
عشقی متروک
اما 
همچنان زنده
چون
خاطراتی سرد
چون 
روستایی دور افتاده
متروک
چون عشقی در دور دست!