- ۲۱ فروردين ۰۱ ، ۱۳:۰۰
چه می دانستم،
قد کشیدن
از رویای تو، چه زیباست؟
دستهایم را تو بریدی،
قلبم را تو شکستی!
به چشم هایم بنگر ای پرنده سرخ عشق
کسی نگفته بود
عشقی با تو اگر نیست مرا
چرا سر بر روی شانه هایت می گذارم هر شب؟
اگر اشتباه من تو بودی
اگر نام تو نیست در هر کلام من
چرا پس
من خودم را از نبودن های تو می جویم؟
من غم بودن را با تو دوست دارم
من اشتباه عشق را با تو دوست دارم!
ای همه وسعت دشت ها!
ای بر من گذراتر از بادها!
دمی با تو بودن ها را مگیر از من
که
همه جا باشی
یا نباشی،
من فقط تو رو می بینم
من فقط تو رو می جویم
#حجت_فرهنگدوست
#فروردین۱۴۰۱
دهمین پادکست صوتی ویژه بزرگداشت استاد براهنی منتشر شد.
در این پادکست با اشعاری از اخوان ثالث، رضا براهنی، غلام رضا بروسان، استاد شهریار، مولانا و ... در خدمت شما هستیم. همچنین در بخش معرفی کتاب، با کتاب پرواز را به خاطر بسپار آشنا خواهیم شد. ترانههایی از فرامرز اصلانی، استاد شجریان و یک ترانه زیبای بلوچی در فواصل خوانش ها گنجانده شده است.
برای دریافت این پادکست صوتی می توانید به کانال تلگرام:
https://t.me/Farhang_Media
مراجعه کنید.
همچنین می توانید آثار مرا در
برای ورود به کانال اینجا کلیک کنید.
https://t.me/Farhang_Art
دنبال کنید.
لینک دریافت مستقیم:
اینجاکلیک کنید
این ایپزود، در ۱۶ فروردین ۱۴۰۱ تولید و به استاد براهنی عزیز که دیگر جمع ما نیستند تقدیم می شود.
ح.فرهنگ
Instagram:Farhangdoost_h
چه سود؟
سالها بود که می گفتند، سیزده نحس است و سعی بود که با رفتن به دامن طبیعت، نحسی را به سنگ و خاک و باد بسپارند و البته که می سپردند، همه غصه ها را به آتش و باد،
و چه ساده قلب ها را در معرض تابش خورشید و چشمان را به عبادت نور باز می کردند!
به یاد آوریم، آن روزها، آن روزگارانی که دختران زلف در باد،
خنده هایشان، از جنس شکوفه، داغی بوسه هایشان، گرم تر از لبان آتش،
که چه شود؟
که تا مگر خوشبختی در فراسوی آینده زندگی رخ بنماید!
که هر سال خوش تر باشیم از سال دیگر و نگویم سال به سال دریغ از پارسال!
شرمتان باد، که سیاهی دل هایتان، از شب سیاه تر!
چه خوشی ها که دیگر نداریم،
چه خنده ها که دیگر مرده اند بر لبان ما،
آری چه می دانستیم ما، کسانی بر ما مسلط خواهند شد که هر روز زندگی را با بیسوادی و بی تدبیری و وقاحت نحس کرده و با پررویی، چشم در چشم ما از سعادت و خوشبختی که در آینده نصیب ما خواهد شد، سخن بر زبان می آورند، آنانی خود در ناز و نعمت هستند و دیگران را ذلیل یک لقمه نان کرده اند،
و چه بسیارند همهی مردمانی که در جستجوی اندکی از آرامشند!
کاش می شد، جای برخی روزهای فروردین را با سیزدهم عوض کرد،
کاش به جای یک روز نحس، تمام روزهای نحس این سالها ی سیاه را می سپردیم به آتش!
تاریک ترین، نحس ترین روز زندگی ایرانی ها، همان فروردین چهل و اندی سال قبل است، همان که شادی را از ما گرفت، نه سیزدهم بی گناه،
ای سیزده زیبای ما، ای آفریده شده در بهترین فصل و ماه خدا!
بر تو درود، بر تو سلام!
کاش می شد، برگشت به خنده های قدیم، به روزگاران شادی که چرخش سیب در حوض تقدیر در نگاه مهربان پدر بزرگ ها بود،
استکان چای کمر باریک از دست مهربان مادربزرگ شیرین تر از هزاران شراب شیراز!
و البته که
نگاه خدای آن زمانها، بیشتر برکت داشت و کفه مهربانی اش با باران و برف می چربید بر خشک سالی هایش!
ایکاش و هزاران کاش دیگر...
و اکنون تنها سلاح ما، شادی است و مواظبت از حال خوش هم
و خنده های طولانی بی سبب که:
«ضحکتکِ
تُزحزح أشیاء کثیرة
أولها قلبی.»
خندهات
بسیاری چیزها را دگرگون میکند؛
پیش از همه قلبم را...!
سالی آکنده از شادی داشته باشید.
ح.فرهنگ
Sunland.blog.ir
#
انگار،
یک قدم مانده تا بروی از آغوش عادت کرده به تو
نمی دانی اما
به سویت چه قدم هایی برداشته ام
بی آنکه پایی باشد مرا!
زندگی یعنی،
برای آمدن همیشه دیر،
چه زود می رود اما
روزهای کوتاه خوش با هم بودن!
کسی باید بگوید مرا
رفته است آنکس رفت!
ببند دیگر،
آن پلک های خسته را...
#حجت_فرهنگدوست
#اسفند۱۴۰۰
شاید از سر شوق
و نه شاید هم از سر گشایش دیرینه عشقی کهن
دوباره باز این خسته مسافر زندگی
می پیماید، سرنوشت خویش را در بیکرانی عبوس جاده ها...
سرد است، سرد!
می زند باد بر تنم خشم تازیانه اش را
خاک، در خلسه خاموش سرد زمستان
درختان، در برهنه ترین زمان برهنگی
می پیچد جاده،
در خستگی خویش چون سیاه ماری دهشت انگیز،
شاید از سر شوق
و نه شاید هم از سر گشایش دیرینه عشقی کهن
دوباره باز این خسته مسافر زندگی
می پیماید، سرنوشت خویش را در بیکرانی عبوس جاده ها...
آه ای این همه دور شده از من!
ببین که دوباره باز
این منم که می جویم خویش را در محضر بلند آفتاب!
این باره، شاید در گذرگاهی بس بلند،
آنجا که،
ابرها می گشایند سپیدی خوشحال آغوششان را
آنجا که،
طراوت باران ها می شویند خاک تفتیده ساحل را
آری، آری
دوباره باز این خسته مسافر زندگی
شاید باز ببیند خویش را در نگاهی آشنا!
آری دوباره باز،
شاید این فسرده دل، به هوای دیداری تازه،
بر پشت خستگی ها دلش،
حمل کند، زیبایی اشتیاق تنها یک دم لحظه دیدار را....
#حجت_فرهنگدوست
#بهمن_۱۴۰۰
https://sunland.blog.ir/post/1057
کلات محل تلاقی تاریخ و جغرافیا است. شهر کلات نادر با توجه به این که در میان کوه قرار گرفته، به سرزمین دژهای نفوذ ناپذیر یا دژ خدای آفرین شهرت دارد. این شهر در دل خود لایههای تمدنی بسیاری از دوران تاریخ پیش از اسلام تا دوران معاصر را جای دادهاست. در ضلع شمالی شهر کنونی آثار برج و باروی قلعههای دوران ساسانیان کشف شده و دلیل انتخاب کلات توسط نادر نیز همین نفوذناپذیری آن بودهاست. به عبارت بهتر کلات و عمارت خورشید آن بهترین محل ذخیره گنجهای نادر بودهاست. تخت طاووس، الماس کوه نور، الماس دریای نور و گنجهای حاصل از جهانگشایی او به هندوستان که فراوانی آن و گران بهاییاش در تاریخ شهره عام است جایی برای نگهداری نیاز داشت و به گفته برخی مورخان کلات برای این منظور و برای پناه گرفتن در دوران خطر مناسبترین مکان بوده.
برای اطلاع بیشتر فایل زیر را دانلود کنید .
بیرون می زنم از قفس ساعت ها
می پیمایم متن خالی سکوت،
این همه خلوت جاده ها را
من یادها را هنوز نکرده ام فراموش!
می دانم
آری می دانم،
زمان چه کوتاه است!
پس می روم و میروم
باید دوباره سرشار همه خاطره ها شوم!
زیر لبانم،
طعم گس خاک سفر
بر پشتم،
انبوهی از سنگینیخاطرات
آری می دانم:
برای اندکی به هم رسیدن
زمان چه کوتاه است!
خسته از تکرار های بیهوده زمان
باید خارج شد از کادر های تکراری هر روز
باید،
کمی دست خودم را بگیرم
دیگر باید آشتی کنم با خودم
میدانم
آری میدانم،
زمان چه کوتاه است!
باید کمی حس تازه سفر به خستگی پاهایم هدیه دهم...
چه کنم؟
هنوز دوست دارم چهره سنگی بی رحم تو را
بیا خارج شویم از وسعت تنگ دید مردمان
بیا،
راس ساعت های دلتنگی
/بر مدار جاده سپید رویاها
سفری به اعماق سبک همآغوشی
ما،
/برهنه تر از روز اول آفرینش
بی خیال گناه تمرد از فرمان خدایان آسمانی
در این کمبود منابع «لختی برای خود زیستن»
بیا هر شب خسته از تکرار های همیشگی
با کمی توشه عاشقی
به دیدار آغوش هم برویم!
زمان چه کوتاه است!
بیا به جای فروش ارزان زندگی
کمی برای خودمان لبخند
اندکی سرشار از حس بوسه شدن
میدانم
آری می دانم
زمان چه کوتاه است!
بیا کمی برای خودمان وقت «عاشقی محض» را تمدید کنیم!
زمان چه کوتاه است!
می ترسم تمام شوم بی تو!
می ترسم من از جاده های بی انتهای نرسیدن؛
زمان چه کوتاه است!
می ترسم تمام شود
چه زود،
مهلت ارسال بسته «چقدر دوستت دارم!»
#حجت_فرهنگدوست
#آذر۱۴۰۰
«همنشین لبخند های تو»
عصر جمعه است
غبار های دلتنگی کتابی را می کنم باز
اکنون،
شعری باید دلم را تازه کند!
می بارد باران،
باران
سردْ پاییز بی رونق را جان دگر بخشیده
هان ای مسافر،
در مسیر کدامین جاده های آمدنی؟
یک گام تندتر!
یک جاده کوتاه تر،
تا بلغزد بر مسافت های عاشقی دوباره قدم هایم!
می تپد باز هوس های بی کران خاطراتم
چون قلب جوانی های شیرین روزهای آفتابی
اما
اکنون میان این دلهره های سهمگین نبودن
روشن شمعی باید دلم را
کاش بودی
تا
پرده های غمگین عصر جمعه را رنگی دوباره میکردی!
تو را به یاد دارم،
تو را ای پاکی شبنم های لبخند،
اکنون،
پس از سالها دوری
لا به لای کتابهای شعر،
میان این غبارهای دوری
باز هم همنشین لبخند های توام!
#حجت_فرهنگدوست
#آذر۱۴۰۰
مه،
اینگونه سبکتر از شبنم،
صبح را می چکاند بر خستگیهای شانه های خسته ام
با چشمانی نیمه باز،
در گیجی درد و طراوت سحر،
هنوز خواب می بینم،
تو در کنار ترانه باران قدم می زنی بازوانم را تا به صبح.
چون نسیمکی بهاری،
یادم هست که تو رفته بودی،
سالهاست،
مرا را به این دوری هایت عادت ها داده بودی،
اکنون، ای گل کوچک من،
ای قاصدک مهاجر
ای عشق سالهای دور
چه می کنی با من بی نوا؟
باورم نیست اینگونه در منِ گمشده پیدایی!
از دورترین فاصله ها
/میان این همه چشمان بازِ تردید
بارانم،
اگر تو رفته ای،
پس چگونه مرا به آغوشت خواهی رساند؟
دلم می خواهد،
/روزی که ابرها بی قرار
شدیدترین شکل عاشقی را به لبانت می آموزند،
تو را میان گلدانی از مساحت آغوشم
تا به ابد،
به زندانی از عاشقی محکوم
هر شب تا به سحر، در خواب هایم زندگی کنی!
#حجت_فرهنگدوست