عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

آدرس کانال تلگرام:
https://t.me/Farhang_Art

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

#برای_اسفند

تو آمدی
خوب به یاد دارم!
/شبی بود که پونه های باغ
تا سحر در آغوش باران آمدن تو را جشن می گرفتند.../

آمدی تو  و من از همان شب می دانستم:
 بخت تو تنها و تنها رنگ سپید عشق است!
این را از کبوتری شنیدم که از باغ آغوشت می‌آمد...

هزاران سال پیش
پیش تر از پیش تر های قدیمی
تو در سرزمینهای شعرهای قلب من
در معیت باغ های صمیمی تر از عشق
تو در میان تاک های صبور مهربانی
تو در جان و جهان من قد کشیدی
حتی بزرگ تر از سرو قدیمی بهشت
و عشق
تنها سرودیست ثبت شده بر دفتر قلب تو:
وقتی که تو آمدی می بافت نگاه من یک شاخه اطلسی را به انبوه گیسوانت...

روزی تو را خواهم دید،
روزی که تو در چشمان من
 پیر شدن شعرهای عاشقی را  بیابی
و من در کمند گیسوانت جوانی عشق را....

ای رز صورتی عشق
به پیشواز بهار
به سرزمین های پر از امید اسفند خوش آمدی...

#حجت_فرهنگدوست
هشتم-اسفند96
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۸ اسفند ۹۶ ، ۱۲:۳۶

#یار_دیرینه


چون هرشب 

امشب نیز از لب تاقچه می تکانم گرد‌ و غبار دلتنگی خودم را

می خواهم

/به سوی پیشترهای پیش،/

به سوی آغوش خورشیدی نگاهت

بازگردانم عقربه های ساعت را 

می خواهم به شیفتگی های نابالغ عشق

به تو

و به آن روزهای صمیمی بازگردانم جهت نگاه خودم را:

بگذار بگویمت،

 معتاد هوای بارانی عشق و قدمهایمان زیر نم نم باران هستم هنوز...


فراموشت کنم؟

چگونه از من می خواهی؟

چرا نگیرد دلم  از زمانه ای که گرفت از من تو را؟

مگر عاشق باشد دلی 

تا که بفهمد حال پرستوی گمشده ای که گیج است از صدای باران و غمگین از نبود یار دیرین


چرا نگیرم پی تو را از زمانه؟

من که به هوای دیدار تو

می شمردم و می‌شمارم،

لحظه به لحظه قدر ثانیه های دیدار را

بگذار بگویمت:

از هر غزل که در گوشم خواندی بپرس

تا بشنوی

سالهاست که در رگ‌ ها من

جریان شعر گونه بوسه های داغ تو هنوز جاریست!

 

#حجت_فرهنگدوست 

۵اسفند۹۶


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۰۳

بر دل پیر گرفته 

برصحن جوانی تمام دلتنگی هایم

از زبان برگ به برگ غبار آلود باغ پیر چشمانم

باریده چه زیبا بارانی دیشب!


یادم آمد که می‌گفتی 

/رقص کنان

میان حوضچه های پر از ابر و انوار آفتاب/

ببین چه صدای آشنایی دارد باران!


چون آهویی مست،

مرا ساعت ها

به کوچه خواهد کشاند باز این باران؟

اکنون که باران در بزرگراه رگ هایم

تو را می طلبند

اکنون که باید کوچه ها نگاهت را زیر باران رفت

سنگ صبور من به کجایی اکنون؟

باران ببار 

ببار که ندارم سراغ صدایی خوشتر از نفیر گرم تو!



بارانم و باز

دلم نبض صدای تو را می خواهد

دلتنگم و

دلم کمی با تو

باز هوای تو را می خواهد!



یادت نیست؟

یادت نیست از رقص گیسوان گندمیت میان غزل های آغوش بازوانم؟

به یادت نمانده

صحبت شمعدانی های لب پنجره اسفند مادر بزرگ قصه ها؟

چه سخت است مرا

که میان رگبار مکرر روزهای سخت

غایبند آن همه مریمی لب تاقچه آرزوها...



بارانم و باز

دلم نبض صدای تو را می خواهد

دلتنگم و

دلم کمی با تو

باز هوای تو را می خواهد!


چون فروغکی که هر صبح

از میان کومه کومه ابر و مه 

چون خورشید می کند شعر های مرا سلام:

ای سفر کرده ازمن

نام دیگر تو خورشید بود!


 ازمیان آن همه تردید،

دیگر هیچ چیز جز صدا نمانده برایم

هیچ!

چه کنم

/چون پیچکی که ندارد گریز/

 بسته پایم در خاطرات تو....


#حجت_فرهنگدوست

یکم اسفند ۹۶

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ اسفند ۹۶ ، ۱۰:۱۴