عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

آدرس کانال تلگرام:
https://t.me/Farhang_Art

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۱۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

#لمس_کن_مرا


دورتر از من باش

اما روی از من مگیر

بگذار نگاهت،

/این همیشه جاویدان خورشید 

بازهم چراغی باشد بر تاریکی های قلبم...


ایستاده کنارم باش!

تمامی چراغ های رابطه را خاموش کن

بکش پرده های روشن روزهای خوش با هم بودن را

ببین این عشق رویاهای تو 

اکنون در بستر ناامیدی

در رگ هایش هنوز می تپد شوق دیدار

نگاه کن مرا:

من ثمره یک عمر در فراغ تو،

 منتظر تو بودنم!

لمس کن مرا!

تو مرا همیشه آرامی

تو مرا همیشه در سینه جاویدان

لمس کن مرا....


نگاه کن مرا!

من همان بودم که بر پشت خود می کشیدم 

تمامی رایحه های پونه های وحشی

در آن شب سرد وحشی زندگی

من و ستارگان شب

تنها تو را می‌پرستیدیم

ما،

/من و تمامی قاصدک های عاشقت

وقتی که همه دیوان روزگار

تو را تنها میان انبوه غم ها،

دست در دست تقدیر

 به اسیری شبی بی انتها می بردند!

نگاه کن مرا:

من ثمره یک عمر در فراغ تو،

 منتظر تو بودنم!

لمس کن مرا!

تو مرا همیشه آرامی

تو مرا همیشه در سینه جاویدان

لمس کن مرا....


چراغ های روشن از دروغ های تاریک را خاموش کن

بگذار سر انگشتان شب 

بکاود ظلمات اندوهگین بین من و تو را

بگذار 

هزاران صخره

 تنهایی

بازهم در سکوت ممتد ما

همچنان نعره کشان آواز بخوانند،

حتی در دوردست‌های جدایی،

ایستاده باش کنارم

امشب اما کمی نزدیکتر بیا

بگذار بر قلبم، دستان صبور مهربانت را 

من،

در این سیاهی بلند دوردست

می خواهم بازهم 

با تو مرور کنم حس خوب زندگی را ...


نگاه کن مرا:

من ثمره یک عمر در فراغ تو،

 منتظر تو بودنم!

لمس کن مرا!

تو مرا همیشه آرامی

تو مرا همیشه در سینه جاویدان

تا ابد

لمس کن مرا....


۲۹فروردین۹۸

#حجت_فرهنگدوست

@HojjatFarhang

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۳۱ فروردين ۹۸ ، ۰۹:۵۸

مرا اینگونه خوش است!

همین هم پا به پای باران باریدن

سبک و بی قید

در کلاف سپید کلم گونه ابرها گم شدن...


تا سلامی دیگر به دشت ها

مثل لذت شکفتن یک شقایق در کویر

همینگونه در سفر،

همیشه پی تو بودن مرا بهتر است!

بهتر است برایم در جستجویت

تا شکفتن در راز یک گل سرخ

تا رسیدن به توابع بخش مرکزی آغوش بس دهاتی تو!


مرا همینگونه بخواه!

در همین سرانگشت احساس خوش وصال

 پشت پرچین باران خورده آرزوهای یک تاک 

لا به لای  نورهای تابیده بر شبستان مسجدی فراموش شده

در ادامه یک صبح خوب

شاید برآمده از آغوشی برهنه تر از برهنه...


در همه سوی من چه بسیارند!

اما،

چه بسیار های کم سو در اوج تاریکی 

در میان این همه سیاهی 

من چه بیهوده در تلاش ردیف کردن خورشیدم

کاش می شد همیشه خورشیدکی در جیب داشتم...


مرا اینگونه خوش است،

پی کهن ترین یار بی حواس!

سفر برایم خوب است،

پریدن،

از دیاری به دیاری دیگر

از آن بام به این بام

می‌خواهم سبک‌تر شوم از تمامی بادها

شاید،

پی یک راز گمشده،

 قدیمی تر از تمامی افسانه ها:

کاش می شد، در آخرین دیدار،

یک مشت خوشی

کمی نوازش

کاش می‌شد، 

قسمتی از حس زیبای با«او» بودن را پنهان کرد!


دلم تنگ است برایت،

پیشم بمان، رفیق!

اگر شده یک لحظه بیا و بمان برایم

اندکی از تو خوبست،

برای این‌همه دقایق بلند بی کسی

برای سرتاسر بی مرز این روزهای مبادا

دلم تنگ است برایت،

پیشم بمان، رفیق!

پیشم بمان، رفیق!


حجت فرهنگدوست

شنبه۲۴فروردین

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۴ فروردين ۹۸ ، ۱۷:۳۶

میان من و تو

می درخشید غروب  تازه تر از صبح

یک دم، 

نگاه من به زیبایی تو بود!

نسیمی سرگردان

آرام آرام

از میان التهاب بازوان من و تو می گذشت!

خزیده بود، شهر زیر پایمان

فارغ از هیاهوی مردمان گیج و گنگ...


من و تو،

زبان شیوای لمس های عاشقانه

انگار  در هوای بهار به هم تنیده شده بودیم

یاد آن کولی افتادم که می گفت:

تار و پودی از یک قالی هستیم من و تو!

 

من

عطر قدیمی تن تو را به یاد دارم

و می دانم در آسمان ملتهب چشمانت

هزاران کاکوتی ریشه دارد!

من بارها،

هماغوشی دو پروانه بی قید را در کف دستان تو دیدم!

بارها دیده ام

از تن تو فرصت ها ی  «نیاز من به تو» می روید!

می دانم، می دانم

در هر چشم تو یک جفت کوکبی سپید خانه دارد....

 با تو من

سرکش ترین بارانم!


چون گلی روییده بر تن صحرا

بخوان نامم را

مرا به آغوشت بپذیر!

برهنه،

بی پروا کن تنم را در آغوشت...

 

 روایتی است قدیمی

شنیده ای گاهی عشق در بستری پر از شعر آغاز می شود؟

می دانستی گاهی برآورده می شود،

تمام آرزوهای یک مرد در گل های دامن یک زن ؟

 


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۹ فروردين ۹۸ ، ۱۱:۲۲

یک به یک

خانه ها می افتند در سیل

زنی

گل های امیدش را می دوزد به گوشه  روسری اش

دستانش رو به به آسمان

و می درخشند چشمانش هنوز،

از عشق شب پیشین!

اگر چه سیل

عطر گیسوانش را می برد با خود

اما مانده کمی در بازوانش امید


درشب تنهایی

باد زوزه می کشد مرگ را

درختان

یکی یکی می افتند در سیلاب

امشب

تمامی آرزوهای زنی 

می رود به سوی ابرهای سیاه!


امشب،

یک به یک

خانه ها می افتند در سیل

و زنی با تمامی گل های روسری اش

دیگر فردا را نخواهد دید...


جمعه ۱۶ فروردین ۹۸



  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۶ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۵۴

مرا با تو بودن خوشست

خط به خط

واژه به واژه

 فراز هر شعر من، تویی!

عشق، دلتنگی

عاشقی

جز اینست مگر؟


چه عادت کرده ام من به عطر گیسوان تو 

صمیمی ام با گل های پیراهنت

چه خواب خوشی دارم من

میان گلدان صبور تنت!

خسته از تپیدن های بیهوده در بیهودگی ها

مرا با تو بودن خوشست!


بگذار اعتراف کنم

تو از سرزمین ها جنوب عاشقی 

تو از  تبار آرامش دریای بوشهر

و از میان خرم ترین سبزینه های شمالی

تو همین که هستی

هر کجا که باشی

تو خوبی!

تو زیباترین حالت دامنه کوه، زیر بارانی

برای همیشه و همیشه

مرا با تو بودن خوشست

مرا با تو بودن خوشست




  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۴ فروردين ۹۸ ، ۰۹:۳۸

مه ای سبک‌تر از شبنم،

صبح را می چکاند بر شانه های خسته ام

هنوز خوابم می بینم تو در کنار باران قدم می زنی بازوانم را تا به صبح...


باورم  نیست اینگونه در من گمشده پیدایی،

از دورترین فاصله ها

میان این همه چشمان باز تردید

بارانم،

چگونه مرا به آغوشت خواهی رساند؟ 


دلم می خواهد

روزی که ابرها 

شدیدترین شکل عاشقی را به لبانت می آموزند

تو را میان گلدانی از توابع بخش مرکزی آغوشم

تا به ابد محکوم به عاشقی کنم!


#حجت_فرهنگدوست  


  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۲ فروردين ۹۸ ، ۰۸:۵۶

در تردید‌ هایم

بین عشق و دلتنگی

تو مثل صبحی به رنگ یاس

زندگی را برایم معنی می شوی!

من نام تو را در شبستان اصلی آسمان شنیده ام

هر بهار، با نام تو آغاز می شود:

باران...


شنیده ام،

مقدس ترین شکل عشق، باران است،

من در کدامین پشت بام

در کدامین کویر تشنه

پس کدامین لحظه زیبای هوس 

من کی پیاله ای شوم برای نزول تو بر عطشناکی گلویم؟


امشب،

من در خویش گمشده ام

مرا ببار بارانم

بگذار از غبارهای دلتنگی ات پاک شوم!

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۲ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۰۹

بجز تو،

من به که باید 

بجز‌ تو،

نباید بیاندیشم به کسی دیگر

بجز تو

و روزهایی که در گستردگی عشقت

زیر آفتاب می درخشید 

تن های برهنه مان

و نگاه تو

حجم تبدار رازی بزرگ بود:

«چه زود می گذرد زمان با هم بودن ها...»


مگر می شود؟

بجز به تو اندیشیدن، روا نیست

تو،

حد بی نهایت یک پهنه عظیم آرامش

بی تو،

من غمگین ترین مرد شرقی 

ساکتم، سرد

سایه ای در میان شبی تاریک

بی تو

تا ابد غمگین بودن روا باشد مرا:

دل من 

تا به ابد،

آرامش باغ های بهاری نگاهت را به یاد دارد!

مگر می شود؟

بجز به تو اندیشیدن، روا نیست مرا...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۹ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۰۱

کسی آمد

از آنطرف پرچین بارانی عصر

در چشمانش،

آفاقی پر از رنگ های زنده 

میان بازوانش،

غروبی از طلا و سرب 

چه آرام می بارید در چشمان دشت 

بین ما،

تنها یک رنگین کمان فاصله افتاده بود!


کسی آمد،

و به من گفت:

من از آنجا می آیم

از اوج ها

از ابرهایی که تا زمین 

بجز فرود آمدن میان دو بال پرستو راهی نباشد!


من سیل را باور ندارم،

کسی  که آمد

به من گفت او:

من از آنجا می آیم،

از میان ابرهای بارانی،

نامش برکت بود و آبادانی

دوست شقایق ها،

دستانش پر از شکوفه های مهر 

من همیشه می دانم،

باران قاصدک خوبی هاست،

کسی آمد 

که از صمیمیت آفتاب می گفت نه از ویرانی باغ ها


تقصیر باران نیست!

راههای دهکده ما را به چپاول به سوی جهنم باز کرده اند!

خان این روستا،

خود از اهالی سیاه وحشت است،

من سیل را باور ندارم...


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۷ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۳۵

از سفر،

نصیبم جز باران و باز باران چیزی دیگر نبود،

از ورای تنهایی

وقتی به مرور خویش می پردازم

حس تازه‌ای در رگهای تنم 

انگار‌ میان ابرها می دوم

اگرچه روی زمین تنم،کاشته ام نهال عشقت را

اما ببین:

«دستهایم بوی باران می‌دهند!»


چند گاهیست ندیده ام تو را؟

چه‌‌ دور شده ام از خود

باید به خویشتن خویش بازگردانی مرا!

چون باد،

باید برگردم به آغوشت،

من جاده های شهرم را‌ حتی در خواب می شناسم!

ای گم کرده مرا در سفر،

مرا به خودت بازگردان،

اگرچه تنم بوی سفر می دهد

ببین اما مرا،

برهنه تر از برهنگی یک قطره باران شده ام!


اگر روزگاری نسیمی در خانه ات‌ را زد،

شاید مسافری باشد از جانب شهر باران!

دستهایت را به دور تنتش گره بزن

مگر نمی دانی،

«دستهایش شاید بوی دلتنگی

تنش بوی باران می‌دهد؟!»


#زابل

#هامون

#هیرمند

#سفر

#حجت_فرهنگدوست 

ششم فروردین ۹۸

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۶ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۰۶