عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

آدرس کانال تلگرام:
https://t.me/Farhang_Art

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۱۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

چون سنگی عاشق

 


دریافت

بر ستیغ صخره، باز بود دستانم

ایستاده بر پیشانی چروک قله تاریخ

انگار هبوط کرده میان اجدام

و چون همیشه نگاهم به آسمان!

چونان سیاه مستان هوشیار،

چشمانم چون دستانم باز 

تو انگار مجسمه ای سنگی

که دوباره گم‌ شده ام در آن جادوی سکوت دشت

در‌گوشم،

هزاران سال نوای اجدادم در خروش 

شنیدم، مجنون می گفت با من:

نام دیگر عشق تاریکست!

 

 

 

 

محو جادوی صدای پرندگان

چه بی خیالی سبکی  احاطه کرده بود تنم را

انگار 

من در هوای  نفس کسی می کشیدم نفس هایم را!

گمشده ای در رقص

نمی دانم چه بود نامش

مثل یک یاس سپید

مثل یک سار عاشق

هوس بغل کردن کسی برای همیشه

عشقی به هماغوشی در چشمانم بود در رقص!

 

 

 

اینگونه که پشتم خمیده، هزاران سال گذشته انگار

هنوز پس از هر باران بر دامنه بینالود،

ابرها 

می تنیدند در هم،

هنوز،

دستی به میان آسمان خیالم 

دستی دیگر خشکیده بر قلبم

آن بالا

همه چیز مبهم بود

/بجز گندمزاری که از خاک، 

هوس پیوستن به اوج آسمان داشت!

عروج از خاک به عرش را تجربه کرده ای؟

 

صخره ها ایستاده در خاک سیاه دامنگیر

دستانشان پر از شعر

بوی بابونه و علف های کوهی

بهار در من به اوج می رسید

بوی شکوفه های بهاری بر مزار گذشتگان 

همیشه می پرسم:

من در عبور از عشق بودم 

یا عشق از من می گریخت؟

 

شیهه اسبی عاشق 

ماغ یک گوزن نر بی تاب 

اینجا 

دیگر صدایی نمی آمد از بی احساس آدمیان

همه چیز به تاخت می رفت و من در سکون

ناگاه زمان ایستاد!

کبوتری نشست برشانه ام و پرسید:

میان این انبوه انبوه سکوت

 این صدای قلب کیست که می پیچد در باد؟

 

می گویند، می شکند آدمی در تنهایی

 چه شد؟

نه جانم بودی!

نه آشنای جانم!

سوسوی آتشی در چشمانم شدی!

 

هزاران سالست،

با غم عشقی 

صخره ایی در باد بودم

دیگر صحبت از وصال نیست، آنگاه که نباید باشی در گذرگاه عاشقی!

اما

 چه شد که سر زدی از بی تابی خواب هایم؟

 

 می گویند، می شکند آدمی در تنهایی

 اما

من به چشمان خود دیدم

به یکشب ویران میشود قلب آدمی در عشق...

 

 

( لطفا نظرات خود را ثبت کنید)

 

 

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۲۹ فروردين ۹۹ ، ۲۲:۰۹

#راز_باران

همه تلاشم
بیهودگی فرار از تو بود!
تو که تکرار کنان می کشی در من نفس
من در کدامین لحظه
در کدامین شعر
توانسته ام رهایی از تو را ؟

ابعاد شعر من
به پهنای نگاه توست
شعری که خواهد رسید در چشمان تو به ابدیت
شعری که 
کودکی خواهد شد
و در آغوش تو آرام خواهد گرفت روزی!
و من ایمان دارم
به پیامبری دل های ساده!

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۷ فروردين ۹۹ ، ۰۹:۴۱

خیابان
در‌ خیل شکوه باران
چه پرنده ها
که پر می زدند عشق را در آسمان
باران که می آید
می شوم دلتنگ
دلتنگ بوی خاک دشت
دیدن تولد رنگین کمان
و قدم زدن با تو در خیابان

باران آمده تا بشوید دستها را!
باران آمده تا بشوید غم ها را!

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۴ فروردين ۹۹ ، ۲۱:۴۴

 

اهل بودن

  تو زاده بارانی!
         بارانی که همیشه می شوید تنهایی های مرا.

تو از جنس ابری
     همان ابری که مادر تمام  رنگین کمان هاست!

         تو آبی بلند یک لالایی،
            مثل آوازی که مادر بزرگم، آخر شب ها در چشمان بیخوابم می ریخت!

تو ساده ای
       مثل یک خواب خوش بهاری
        ساده،
           صمیمی،
                  زیبا
                    شک دارم که مثل یک شکوفه،     
                           نکنه تو زاده فروردینی؟!

تو هر که و هر کجا هستی، 
      دلم می گوید، تو اهل بودنی
                              بودن و دیگر هیچ...  
                             

#اشعار ۹۹ #اشعار_فروردین۹۹ #حجت_فرهنگدوست

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۳ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۰۳

بهارک من

در نسیم وزیدن گرفت دوباره نامش
در جویبارها،
عکسی از او  دوباره نمایان
با آن آواز های مستی
روی از عشقِ سرخ
دل از سبزهِ سبز
ای بهارکم
عشق را از که گرفتی جان؟

 

 

مرگ سیاهی را پایان دادی
زمستان را بی اعتبار
جویبار ها را دو باره جان
نام تو را باد هرکجا می برد
تا دورهای دور
عشق و مستی ام فزود از او
ای بهارکم
عشق را از که گرفتی جان؟

 

 

 

دلم گرفته بود از سیاهی های دلتنگی
بر بالای صخره ها
/در آن دورهای دور
ابر بود از پس خورشید
باران می زد بر گونه هایم
حال خوشی داشتم
نه پایم بسته بود در غم روزگار
نه دست در کمندی بجز گیسویت
همه جا
نام تو در باد بود!

 

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۲۲ فروردين ۹۹ ، ۱۷:۴۵

#جاودانه

میرقصی چه عاشقانه
همچون شکوفه‌های بهاری
برسطح برکه دلم
با تو بهار همیشه نامش اردی بهشت است!

خسته از تنهایی ها،
درخوابم
تکثیر می شوی هرشب
ببین چگونه
با نوازشت گیسوانت شاعرت می شوم!

هر بهار،
از آسمان دستانت باران عشق می ریزد
چین های دامنت

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۰ فروردين ۹۹ ، ۰۹:۵۲

گناه

گفتمش:
یقه باز کن به پنجره چشمانم
بگذار سخن بگوید آسمان نگاهم با نگاهت
بگذار بچینید دستانم
شرمی از باغ های بلوغ عشق را.

بهار آمده!
به باد سپرده باغ شکوفه هایش را
جامه تن را داده به آفتاب
صدای تندر از دورها می داد خبر از بارانی سخت
برای میوه شدن
باید برهنه می شد باغ!

دلم گرفته است
/گفتمش زیر باران،
گفت:
برهنگی گناه است!

 

 

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۸ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۱۷


پیچک وار پیچید به سطور شعرهایم
خندید به پوچی غم ها
و خواند،
از  بی نهایتی خورشید
      از ماهتابی ماه
         از چیدن ستارها در شب های کویر!
         و خواند
        از آرامش عاشقانه دو کبوتر 
        زیر برهنگی نور ماه...


و صدایی پیچید!
 به یکباره فرو ریخت دلم!
 و صدا
چه سخت است ترسیم چیزی که نیست قابل توصیف!
آن صدا،
گرم و صمیمی
مثل نوازش اولین انوار یک طلوع از میان ابرهای خستگی!
و آن صدا،
مثل یک نت کوتاه عاشقانه بود!
صدای آرام عشق...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۵ فروردين ۹۹ ، ۰۶:۰۶

#اشعار_فروردین۹۹
خدا کجاست؟

با ترس و کمی دوری از او پرسیدم:
خدا کجاست؟
و کرونا گفت:
از تو که بنده او هستی می پرسم:
تو خود می دانی کجاست؟

کنجکاوهایی ام به من خیره شده
گفتم با خود
خدا لابد میان آسمان هاست!
خدا میان صفوف مومنان پیشانی گره خورده
میان کاشیکاری های مسجد اموی
یا
یا شاید
در خانه ای سیاه
که هر ساله گرداگردش می چرخند هزاران زائر
یا میان حریم بزرگترین کلیسای جامع شهری مقدس
یا باشد پای دیوار ندبه!   

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۴ فروردين ۹۹ ، ۰۲:۵۸

#بودن_یا_نبودن

درهای شب را بسته
حواسم را در  چادر شب پیچانده
اما
چه بی قرارم باز امشب!
دلم،
دلم آکنده از هیاهو
دم به دم آکنده ام از حسی که می دانم و نمی دانم چیست! 
 امشب سرشار  از انبوه دلشوره های آشنا
 رقص هزاران سایه
 طنین آشنای یک صدا!
 چه کشنده است مرز بین بودن و نبودن ها!
تنهایم اگر
دلم از چه بی قرار است امشب!

گاهی می ترسم از خودم!
گاهی فرار می کنم از آنکه می دانم هست،
و نیست اما دیگر در این روزها کنارم!
 گاهی دروغ می گویم که نیست آنکه رفته و رفته تا که نیاید!
 هست او، 
 و هست همیشه، 
 و خواهد بود
 اما،
ای کاش دل را  زبان گویایی بود
زبانی بجز دوری و دلتنگی!

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۳ فروردين ۹۹ ، ۰۳:۰۷