عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

آدرس کانال تلگرام:
https://t.me/Farhang_Art

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

می نویسم باز امشب

از عشق و با عشق برایت شعری،

برای نوشتن،

/که می دانی نوشتن از تو تمامی زندگی منست،

به برکت نور تو محتاجم

دنیای من 

بی تو چه تاریک،

تا تو هستی در اندیشه ام،

دروغ است نور روز!

این شعرها به راستی می دانند،

من به نور تو،

من همیشه محتاجم توام...


واژه‌ها،

کلمات را می آفرینند

کلمات،

شعر ها را 

و من تو را بیش از واژه‌ها، 

تو را فراتر از تک به تک کلمات شعرهایم دوست دارم!

حرف تو که می شود

خودم را میان گلدان هایی بافته از نور 

تو را میان دیوانگی ها قبلم می بینم!

ای خدای کوچک من! 

الهه ایی که روزی دهنده

جانبخش واژهای شعر منی،

من به نور تو،

من همیشه محتاجم توام...


هر پاره از تنم

هر واژه از این شعر،

ساده بگویم،

تو در من

من در تو گم شده ام!

ما سالهاست در هم تنیده

گمشده با هم و برای هم 

انگار تنها عشق می یابد ما را!

تو 

تمام بارو من به خدایان

تمام وعده های دروغین بهشت

تو مرا تهی کردی از همه چیز!

اکنون در عصر مدرن بدون خدایی

از بهشت های دوردست

از قالب های پوچ زیبا

حتی از خودم بیرون آمده ام

دیگر مرا نه خدا و نه خانه ایی!

کوچه به کوچه،

هرکس را که دیدم

گفتمش که تو را دوست دارم!

کاش تنها تو می دانستی

من به نور تو،

من همیشه محتاجم توام...


هیچ کس جز تو،

پرواز عشقمان را به اوج نمی رساند

تو به من آسمان را 

تو به من،

من عاشق خودت را هدیه دادی!

ای مصلوب گشته کلمات عاشقانه

ای کبوتر آشنای بام های چشمانم،

نگذار آسمان قلبم خالی شود از پروازهای عاشقانه ات

من به نور تو،

من همیشه محتاجم توام...

۱۹اسفند۹۷



 


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۹ اسفند ۹۷ ، ۱۸:۳۳

#برای_تو


در شرقی ترین آغوش اسفند

می ایستم و سلام می دهم به بهارک جانم!

این قاصدکها

همه ی پرندگانی که آمده اند پی  نوروز 

این تازه شکوفه ی زده بر درختان نو رس سیب

کجایند این پرستوهای بر آستانه هماغوشی باد و بهار و باران؟


می دمد از جان من 

شکوفه های قدیم عاشقی باز با بهار

یک نفیر 

یک آواز گمشده در هزاران سال پیشم انگار

همان که همیشه دلتنگ تو بود

خواهد بود

خواهد ماند

می شناسی مرا هنوز؟

منم!

این من جا مانده از تو

تنها منم که در آستان نیم قرن عشق یک سویه

هنوز مست عطر پیراهن توست

نمی شناسی؟

این منم که بر آستانه سالی دیگر

در یک دست نام تو 

در دست دیگر دارم  چشمه ای شعله ور از عشق!


من زمان خستگی بنفشه ها را تاب آورده ام

من آخرین تپش جای مانده برفهای اسفندم

من ترانه ای خفته در ذهن شاعری گمنام

انیس بازوان تبدارت

نمی شناسی مرا هنوز؟

منم!

آنکه بر آستانه سالی دیگر

در یک دست نام تو 

در دست دیگر دارم  چشمه ای شعله ور از عشق!

منم

این من جا مانده از تو...


طاقچه ای از غبار خاک گرفته کویرم

آینه یی از عطر تن لیلی

برق چشمی از نگاه مجنون

عزیزم!

زندگی را با من مهربانه تر بازی کن

که در این فصل ویرانی های نامراد

جز تو مرا سرآغازی نیست!


کاش آدمی هیچگاه عاشق نمی شد

کاش نسیمی نمی وزید میان گیسوانی

کاش هیچ گندم زاری من و تو را شیفته باد نمی کرد

کاش محبوب من از جنس سنگ و آهن نبود!

کاش صبحی می آمد 

روزی به نام:

 «مرا باز هم دوست بدار!»


#حجت_فرهنگدوست 

13اسفند97

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۷:۳۷

هر شب،

آنگاه که کامل می شود ماه بر نازک سطح برکه ها

تو نیز 

در حسرت چشمان من تکثیر می شوی!

تو نمی دانی 

اما چون یک گل سرخ

می رویی هر دم میان گلدان سرخ قلبم،

کبوترم،

تو چه می دانی که، 

میان حروف سرخ لبانت

این منم که از عشق می خوانم آواز...


آنکس که هر صبح 

به سراسر گیتی نور می بخشد،

هر نگاهش 

طعنه می زند به خورشید کیست؟

کیست که صدایش،

نازک تر از ترنم ترانه های جویباران،

کمند گیسوانش

طنابی بر حلقه انبوه خاطراتم

کیست که نمی داند،

بار سکوتش سنگین‌تر از هر غمی درون مرا می کاود؟


تو از بلندی های سخاوت 

تو باران خورده صخرهای بادگیر

لاله ای روییده در قله های رو به باران

تو آواز سرزمین های دوردست خوشبختی

تو سپید کبوتر افق های دوردست آرزوهای من

و چه نام دشواریست زندگی 

اگر تو نباشی در حلقه بازوان هر لحظه عاشقی...

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۰۳ اسفند ۹۷ ، ۲۱:۴۳

سایه_قدیمی


از آن عشق قدیمی

مانده همراه من سایه ای،

قدیمک سایه ایی 

چه زیبا 

چه آرام سایه ایی،

چه بس وفادار

چه بس آشنا

سایه ای قدیمی تر از هر عشق قدیمی...


من در تاریکی های خویش

می نوازم زلفان عشق قدیمی خویش را

همان سایه

همان که در تاریکی های خویش

می پذیرد مرا در آغوشش

چه مهربانانه 

چه ساده و صمیمی...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۲ اسفند ۹۷ ، ۱۶:۱۹


به کوتاهی یک روز کوتاه پاییز

میان شادی امواج گرم خورشید

سبک و چالاک

چه سرخوش من به سمت صدایی برگشتم

بالای سرم

توده های سپید ابر

مقابلم،

قامت ستبر «هفت شاخ»

نکند،

شاید هم من انگار دوباره در خواب لمس می‌کنم گونه هایت را؟


و آن صدا،

/صدایی که می‌شناسمش من سالهای سال،

چیزی شبیه صدای خنیاگر باد 

یا نسیمی نوازشگر میان انبوه کاج های «سید مرتضی»

و قامتی که به یاد دارم من از «او»

شاید

«سرو بلند کشمر»

و حواسی که بند به بندش به حواسی کسی بسته!

نکند،

شاید هم من انگار دوباره در خواب لمس می‌کنم گونه هایت را؟


#برای_اسفند

تو آمدی
خوب به یاد دارم!
/شبی بود که پونه های باغ
تا سحر در آغوش باران آمدن تو را جشن می گرفتند.../

آمدی تو  و من از همان شب می دانستم:
 بخت تو تنها و تنها رنگ سپید عشق است!
این را از کبوتری شنیدم که از باغ آغوشت می‌آمد...

هزاران سال پیش
پیش تر از پیش تر های قدیمی
تو در سرزمینهای شعرهای قلب من
در معیت باغ های صمیمی تر از عشق
تو در میان تاک های صبور مهربانی
تو در جان و جهان من قد کشیدی
حتی بزرگ تر از سرو قدیمی بهشت
و عشق
تنها سرودیست ثبت شده بر دفتر قلب تو:
وقتی که تو آمدی می بافت نگاه من یک شاخه اطلسی را به انبوه گیسوانت...

روزی تو را خواهم دید،
روزی که تو در چشمان من
 پیر شدن شعرهای عاشقی را  بیابی
و من در کمند گیسوانت جوانی عشق را....

ای رز صورتی عشق
به پیشواز بهار
به سرزمین های پر از امید اسفند خوش آمدی...

#حجت_فرهنگدوست
هشتم-اسفند96
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۸ اسفند ۹۶ ، ۱۲:۳۶

#یار_دیرینه


چون هرشب 

امشب نیز از لب تاقچه می تکانم گرد‌ و غبار دلتنگی خودم را

می خواهم

/به سوی پیشترهای پیش،/

به سوی آغوش خورشیدی نگاهت

بازگردانم عقربه های ساعت را 

می خواهم به شیفتگی های نابالغ عشق

به تو

و به آن روزهای صمیمی بازگردانم جهت نگاه خودم را:

بگذار بگویمت،

 معتاد هوای بارانی عشق و قدمهایمان زیر نم نم باران هستم هنوز...


فراموشت کنم؟

چگونه از من می خواهی؟

چرا نگیرد دلم  از زمانه ای که گرفت از من تو را؟

مگر عاشق باشد دلی 

تا که بفهمد حال پرستوی گمشده ای که گیج است از صدای باران و غمگین از نبود یار دیرین


چرا نگیرم پی تو را از زمانه؟

من که به هوای دیدار تو

می شمردم و می‌شمارم،

لحظه به لحظه قدر ثانیه های دیدار را

بگذار بگویمت:

از هر غزل که در گوشم خواندی بپرس

تا بشنوی

سالهاست که در رگ‌ ها من

جریان شعر گونه بوسه های داغ تو هنوز جاریست!

 

#حجت_فرهنگدوست 

۵اسفند۹۶


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۰۳

بر دل پیر گرفته 

برصحن جوانی تمام دلتنگی هایم

از زبان برگ به برگ غبار آلود باغ پیر چشمانم

باریده چه زیبا بارانی دیشب!


یادم آمد که می‌گفتی 

/رقص کنان

میان حوضچه های پر از ابر و انوار آفتاب/

ببین چه صدای آشنایی دارد باران!


چون آهویی مست،

مرا ساعت ها

به کوچه خواهد کشاند باز این باران؟

اکنون که باران در بزرگراه رگ هایم

تو را می طلبند

اکنون که باید کوچه ها نگاهت را زیر باران رفت

سنگ صبور من به کجایی اکنون؟

باران ببار 

ببار که ندارم سراغ صدایی خوشتر از نفیر گرم تو!



بارانم و باز

دلم نبض صدای تو را می خواهد

دلتنگم و

دلم کمی با تو

باز هوای تو را می خواهد!



یادت نیست؟

یادت نیست از رقص گیسوان گندمیت میان غزل های آغوش بازوانم؟

به یادت نمانده

صحبت شمعدانی های لب پنجره اسفند مادر بزرگ قصه ها؟

چه سخت است مرا

که میان رگبار مکرر روزهای سخت

غایبند آن همه مریمی لب تاقچه آرزوها...



بارانم و باز

دلم نبض صدای تو را می خواهد

دلتنگم و

دلم کمی با تو

باز هوای تو را می خواهد!


چون فروغکی که هر صبح

از میان کومه کومه ابر و مه 

چون خورشید می کند شعر های مرا سلام:

ای سفر کرده ازمن

نام دیگر تو خورشید بود!


 ازمیان آن همه تردید،

دیگر هیچ چیز جز صدا نمانده برایم

هیچ!

چه کنم

/چون پیچکی که ندارد گریز/

 بسته پایم در خاطرات تو....


#حجت_فرهنگدوست

یکم اسفند ۹۶

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ اسفند ۹۶ ، ۱۰:۱۴


#باغ_شراب

چه دوری سختی

 پهنای هزاران هزار فصل بی باران عبوس

به کوتاهی فرصت جاری شدن آوای پرستو در کالبد نسیم صبحگاهی

به هزاران آوای گلسنگ های کوههای هزار مسجد

به دلتنگی شقایق ها دره های بینالود

قسم به روی ماهت!

عجیب دلم امشب هوای آغوش تو دارد!


با توام

با تو که با قمری دلم به قهر نشسته ای

چه دوری سختی

گویی ماهها فاصله افتاده

 میان باران چشمان من و لبان خشک تو

چه دوری سختی!


تمام ماجرا به همین سادگیست:

پیکی از شعر هایم 

کمی شراب از اشکهایم

همه را ریخته ام به پای چنار پیر باغ

صبحی که مه فراگیرد باغ را

شاید کبوتری مست شود از هماغوشی صبح و باد

ببرد سلام مرا به آغوش تو

تو ای دور دور از‌من

تا بدانی

دلتنگی ام سخت تر می‌شود

اگر بارانی ببارد و تو نباشی قدم به قدم کوچه ها را با من....


#حجت_فرهنگدوست

29 بهمن1396


#زیبای_من


باد می‌وزد بر دشت

کنار برکه 

ایستاده در سکوت، 

قامت چند سپیدار 

و ماهی که می‌درخشد در آسمان

من تمام مسلسل ها را زیر خاک پنهان کرده ام

چند سیب سرخ برایت از آسمان خریده

عزیزم!

به پاس آمدنت،

انبوهی از مریمی ها را به شال ابرها سنجاق خواهم کرد!


بر روی این بوم

تصویر زلالی در ذهن من از توست:

گل های روسریت را تکان بده تا نقاشی امشبم زیباتر شود!


#حجت_فرهنگدوست 

#بهمن۹۶