عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

آدرس کانال تلگرام:
https://t.me/Farhang_Art

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

در این سرد روزهای ابری

به کدامین کوچه از کوچه های قلبم سفر کردی

که اینگونه در برزخ ماندن و رفتنت

کوچ کرده اند از من

 تمام خورشیدهای امید؟

 

 

 

دیر هنگام آمدی

چه زود عادتم دادی

به شمالگان سرد رفتنها

من که هنوز

خورشید گرم جنوب جنون عاشقی ها

استوایی ترین اشتیاق یک تن عاشق،

 برای تمام بوس هایت!

چه می دانی تو

از درد دوری و ماندن در حصارهای چوبی زمان؟

 

 

 

روزی،

باز در میان گل های زیبای تنت،

پیدا خواهم کرد نقشه عشق تو را 

و چون یک گنج،

 بازوانم را دار عاشقی ات

روزی که در آن

خواهم بافت تار و پود تو را با رنج دستانم

و آغوشت آسمانی ات را

 برای همیشه بر زمین آغوشم خواهم دوخت!

#سرزمین_پاییز

سر رفت،
از حوصله من این قصه ناتمام پاییز
طلب عشق ندارم،
از دامن گلدار سرخ آرزوهای بی برگی
بگذار
در آبی خیالک من
هزاران نقش کبوتر را بتکاند از چین به چین
دامنش،
مدام
ببافد نقش خیال مرا در قالی خیالش،
مگر می رود از باغ خیال انگیز عشق من این غبار دلتنگی هایش؟

 

دلم یک سادگی یرهنه می خواهد

آنقدر ساده که توان دید در آن تن آفتاب را
دلم گرفته از تاریکی آدم های ابری
می خواهم پرواز آدمی را بیاموزم
/هر چند بدون بال
بگذار 
پیوند بخورد تنم به این دیوانگی های بی حد پاییز!
دلم کمی هیجان می خواهد
چیزی مثل برهنه شدن در یک جویبار!

 

 

تکان بده مرا با 

بوسه و بوسه باز هم با بوسه!
بیدارم کن از خواب آشفته بودن های بی بهره!
شاید کسی باید باشد اینجا
کسی آشنای من است در خواب
و
می داند که چقدر دلتنگ دیدار بودن سخت است!
مرا بیدار کن از این بیداری های بیهوده
مرا،
مرا ببر به کوچه و باغ های پاییزی خواب های خودت!

 

 

شاید،
شاید بیاید روزی،
آنکه همزاد من است در سادگی یک دیدار
دلم چه خوش می درخشد در این باور
من زنده به منت شگون فال
یا شمعی نذر سقاخانه ای گمنام
گریه پشت پنجره های شب یک معبد جنگلی
نذر چند مشت گندم،
سالها
پشت شیشه زمانه ایستادن
شمردن عبور جوانی در روزهای پی در پی!
شکوه ای ندارم از این بی وفایی های پر تکرار
امیدوارنه،
هنوز هم کمی گندم در یک جیب
شمعی ناتمام در دست
نگاهی به لاجوردهای گلدسته جامع شهر
و
نامه ای نانوشته در وصف گیسوانی بلند!
چند شعر ناتمام در باب آرزوهای محال
و هزاران طلسم باطل در افکار!

 

 

هیچکس نمی خواهد ناشکفته به پاییز برسد،
این درخت انتظار عجب ریشه کرده در من
آه ای همه آروزهایم،
نکنید شکوه از من
من زاده سرزمین شاید هایم و بایدهایم!

#حجت_فرهنگدوست

آذر۱۳۹۹

ترشیز

#رازگیسوان

دلم چه لرزید،
شبی که ماه را
از میان  گیسوان  تاریک تو دید
دستهایم سرد
و تن تو داغ بوسه های من


دلم چه لرزید
که لحظه ها اندازه قامت ما نبودند گویی!
چه می کردیم مگر ما
که تا صبح،
پشت باغ های برهنه شعر
راستی
مگر در شب تاریک گیسوان تو
و میان آن تاک ها انگور چه بود
که اینگونه ما را بهم نزدیک
و دستانمان را میان خرمن گیسوان تو عاشق کرد؟

#حجت_فرهنگدوست
آذر۱۳۹۹