عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

آدرس کانال تلگرام:
https://t.me/Farhang_Art

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

#خدای_آرام_کوه

اینجا نیشابور است،
در بلندترین نقطه انتظار کوه ایستاده ام
اینجا فقط  من هستم
یاد تو

 

#کوچ

یادت باشد شکوه زندگی
در دیار عشق و آشنایی را
این کهن مهد صدای باد در هم آغوشی شالیزارهای شمال
یادآر
این سرزمین های شاد رقصنده در باران را...

 

دیدی  و ندیدی مرا؟
من که می بینم و بازهم دیدمت!
دیدمت،
میان خلوتی شب و
سحر خیزی های دو کبوتر گمنام!

#بهارک

میان خماری شبی تاریک
چون بی تابی یک رود
چون زیبایی یک ماه
میان هوس های پراکنده در نورهای مبهم یک نگاه
ناگاه،
صدایم زدی!
صدایم زدی!
صدایت را می شنیدم من
صدایت را
/حتی در سکوت های ممتد تنهایی
من همیشه
صدایت را می شناسم!

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۳۱ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۴۸

امروز،
هوا،
هوای صدا کردن تو بود!
نبودی،
اما میان خلوت غروب
صخره های سنگی خوابیده در آغوش باد را
من
مردی با قامت خمیده از دوریت،
تمامی ابرها را به یادت،
یک به یک بغل کردم!

امروز،
میان باد و هجوم خاطره ها،
باز سری به تو زدم
میان باد و صدای پرندگان صحرا
بیهوده باز تو را صدا کردم
گفتم با خیال خود:
شاید بشنود صدای درمانده مرا..

روزی خواهی فهمید،
هیچ عاشقی
مثل قامت خمیده من در عشق تو
صدای ترن های رفتن  را نمی شناسند!
هیچ آشنایی،
مثل چشمان من،
سوگ وار رفتن تو نخواهد شد.

نیستی، اما
روزی دوباره خواهم شکفت
سبز خواهم شد،
حتی از میان خاک های سیاه هجرت
دوباره آغوشم را پر خواهم کرد از آواز کبوتران
و
سر راهت به تمامی مسافران جاده ها گل سرخ خواهم داد
می دانم
روزی از میان ابرهای ارغوانی سرنوشت
بارانی خواهم شد
و چون تندری پر از حس و تازگی
برهنه وار و بی حساب،
بر راه آمدنت خواهم بارید...


 

#حجت_فرهنگدوست
#اشعار_شهریور99

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۵ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۴۰

مرا ببوس در باد

چه سبک
چه بی پروا تر بودم از همیشه!
در آن شرم غروبی که پیکرم را تراش می دادی
من بودم در باد
و باز هم باد....

 

تراش بده مرا!
به سختی یک خاطره شیرین
به آسانی گیسوان رقصنده در هجوم بی پروای باد!
و باز هم باد....

 

میگویی بازهم بگو!
می گویمت:
می ترسم من از غروب های تنهایی!
ای تمامی طلوع های من!
ای خورشیدک مهربان تر از من با من!
رهایم کن از خویش!
ای رقصنده با من در پیکره سترگ صخره ها در باد!
زندگی در من نمی‌گذرد بی تو و گیسوانت که می فروشند فخر بر باد!
و باز هم باد....

 

قسمت من باش
بسازم!
تا ابد بگو که باشیم،
بازهم من و تو در مسیر باد!
ای سر داده مرا در ویرانی خراب خویش،
آه ای مبهم روزگار عشق پیدا
نمی دانی چگونه،
در نهانم گم شده ایی
تو
آری تو ای آشناتر از من به من
من و تو
و باز هم باد....

 

ای سنگ تراش معمار هر شبم
ای صبح مقدس اندیشه ی روزهایم!
دستانت را بگو
در کار تراش تنم باشند:
در مسیر تندباد بوسه
و بستر هماغوشی صخره ها
مرا دوست بدار
که این هستی سبک شده از بی خودی های مبهم زندگی
روزی
آری روزی صخره ایی خواهد شد از کناره های سنگی گرمت ای کوه من
ای صلابت سنگی عشق!
بر من نوازش هایت را ایثار کن
قصه ها دارم من از تو
و باز هم باد....

 

ای گمشده من در بازوانت،
مرا در باد ببوس!
مرا در حجم کامل گرم بازوانت جا بده!
در چشمانت معشقوقه عشقت کن مرا:
می خواهم
هجرت کنم از تو باز هم به تو!
می خواهم
صخره به صخره بپیمایم تو را در خویش!
تا به ابد
مرا در صخره های ناشناس
دور از غریبگی نامحرم مردمان
مرا ببوس
ببوس مرا در باد!

 

#اشعارسال_۹۹
#اشعار_مرداد99
#حجت_فرهنگدوست

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۵ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۲۴

به خانه ات برگرد
و دوچرخه ات را زمین بگذار
به پستوی تنهایی هایت قدم بگذار
سکوت کن
تا در آرامش باشند مردان این شهر!

پیش بند ستم ها را بیاویز بر گردنت
بسیار آهسته
نغمه های آزادی را بخوان
صدایت را نکن بلندتر از سیاهی شب!
صدای تو پر از عشوه های تحریک است!
سکوت کن
تا در آرامش باشند مردان این شهر!

چه کسی گفته تو نصف مردمان این شهری؟
تو را می خواهند
برای روزهای مبادا
برای روزهای خوش انتخابات!
تو را می خواهند برای همه چیز
اما در پنهان های شبانه!
اگرچه صدایت پر از شادی یا غم است
سکوت کن
تا در آرامش باشند مردان این شهر!

شاید، 
روزی
روزگاری دوباره این شعر را خواهی خواند
روزی که خودت باشی
و تصمیم هایت
روزگاری که خنده های تلخت را نخواهی کرد پنهان!
اما این روزها
سکوت کن
تا در آرامش باشند مردان این شهر!

دوچرخه ات را کنار بگذار
این روزها به سرانجام رسیده
گرانی و تورم
اختلاس و گرسنگی
فقر و نداری!
اکنون رسیده ایم به چشم های هیز و دوچرخه تو!
سکوت کن،
گاهی سکوت تمامی یک فریاد بلند است!


اندوهگین نباش
عاقبت رخت سیاه شب جایش را بوته های پر از نور صبح خواهد داد!

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۵ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۳۵

#حضور

هزاران نسیم
در میان گل های دامنت
خاطره هایم را می نوازند!
بگذار همچنان
در حوالی نفس هایت، نفس بزنم نامت را....

 

من حجم تمامی شعرهای نگاهت
متن سطور نوازش هایت
من اگر این شعرها را کنار می زنم
می خواهم برسم
به آرامش های در کنار تو بودن!

 

 

به چشمانت بگو
قلم بردارد
تا موسیقی شعرهایم را عوض کنی؛
تا کبوترهای قلبم
دوباره خواب های طلایی دیدار تو را مرور کنند!

 

سنگینی نداری
تو بر شانه های حضورمن
قامت من خم می شود
روزی که نبینم تو را
و بدان که آینه ها،
آری آینه های تمام خانه ها،
نقش انبوهی از حیرتهای  من است!

 

 

هر تپش قلبم
در تکرار آوازهای توست!
زندگی مرا
در طواف بازوانت زنده نگه دار!
بگذار برای همیشه
مرورت کنم در خواب و بیداری!

 

#حجت_فرهنگدوست
#اشعارسال_۹۹
#اشعار_تیر۹۹

#رهایی

چه آزادم!
چه رها،
ندارم حسی
نه به خود
یا به کسی
نه معشوقم
نه عاشق کسی!

 

ندارم حتی حسی به خودم
نشدم معشوق
که نشوم عاشق کسی!

 

ندارد دنیا برایم هیچ مرزی
من آزادم!
آزادم که باشم یا نباشم
عاشق یا معشوق کسی!

 

سیاهم!
نه مثل چشمان تو،
سیاهی رنگ بی انتهای دل من است!
تو که سپیدی و سپید اندیش
به دروغ می گویی
عاشقی!
یا معشوق کسی!
نیست بالاتر از سیاهی هیچ رنگی!

برو ای مثبت اندیش،

برو که تو هم مثل من
مثل من  نداری هیچ کسی!

 

نه عاشقی به معشوق رسیده
دنیا چه کم عاشق و معشوق به خود دیده،
بگذار از این حکایت های بی سر انجام!
بی انتها باش و وسیع!
سرت بالا
دلت بی انتها و شاد
مثل من باش!
مثل من که خوشحالم و رها!
من که
حسی ندارم به کسی
نه معشوقم
نه عاشق کسی!

 


ندارد دنیا برایم هیچ مرزی
من آزادم
آزادم که باشم یا نباشم
عاشق یا معشوق کسی!

 

 

#حجت_فرهنگدوست
#اشعار_تیر۹۹
#اشعارسال_۹۹


بر فراز قله
باد می آمد و ابرها را می رقصاند در خلوت های تنهایی
اگرچه تابستان
/چون تیر از غیب
بی خبر آمده بود از میان رخوت بهاران
اما دستان سرکش ما
قفلی هستند که نمی شناسند کلید فصل ها را!

 

آن بالا،
باز
آغوشت در آغوشم شکفت
وقتی تکثیر می کرد باد صدا نفسهایت را در بوته زاران
وقتی که تنهایی می لرزیدی میان دستانم
وقتی کسی آنطرف کوه نبود!

تندروار
/چون سهمگینی صاعقه ای در دل شب
مرا شکافتی
تا بیابم خویش را در هستی تو؟

 

 

به پایان رسیده مگر؟
آری
به پایان رسیده انگار فصل اول عاشقانه های زمین!
دیگر کسی به کسی نمی گوید:
دوستت دارم!

 

 

باد می آید هنوز
و من جوانی خویش را در هندسه خنده های تو باز می جویم!
رازی نیست بین آشنایی اشتیاق من و انکار برافروخته تنت!
بگذار بگویمت:
دوستت دارم چون که نمی دانم چرا باید دوستت نداشته باشم!

 

 

اگرچه،
انگار زمین با دفن مردگان عشق
به سردی
به سکوت
به ویرانه ای سرد خموش رسیده!
اما من
این راز را فقط به تو می‌گویم!
به تو که پنهان شده ای چون یک «جال»
در میان گندم رازهای دلم
به تو که گیسوانت از جنس ابریشم و
شال نگاهت از کشمیر عشق است!
به تو می گویم
در پنهانی ترین سیاهی چشمان تو،
و در
آغوشی که می نویسد مرا بر لبانت:
دوستت دارم!
مثل آن دمی که سر انگشتان داغت
بر لبان سردم می‌نویسند:
زندگی در گذر با هم بودن زیباست!
دوستت دارم!
دوستت دارم!

#اشعار_تیر۹۹
#حجت_فرهنگدوست
#اشعارسال_۹۹