عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

آدرس کانال تلگرام:
https://t.me/Farhang_Art

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

#دلم_پیش_شماست

ابری می گرید خودش را در اندرون من،
آمده باران تا گیچگاه حادثه
امشب،
دلم چه پر از شفق،
بر روی ماه می روم راه انگار
و
اسب های رمه چه سپیدند در بیشه زار
انگار فقط
مانده در باد، دل سرخ من
اما چه زار چه زار

/کویر/


کهنه کویری

دور افتاده از تملک های سبز جنگل

رنجی بی پایان 

می پاید مرا همیشه:

باد و ابر... .



دلم عاشقی می خواهد

سبز کند مرا در آغوشش


تو باید به پایان ببری این رنج را...


#عکس#کویرملاقلی_بیک #دامغان#کویرسبزوار#حجت_فرهنگدوست #شعرهای_حجت_فرهنگدوست

یک روز شاید!
روزی که گریز نباشد از من به تو
چون اسپندی گداخته
می دانستی  آتشی تو در نگاه من؟

بر نمی خیزد چرا از من دیگر کلامی

حرفی

نگاهی

عشقی

حتی سلامی!


گفتمش برو

ندانستم که می رود‌ آنجا

که نشنود دیگر از من

حرفی 

نگاهی 

عشقی

حتی سلامی!


ای گم شده در من و پیدا شده آنی

نه من بی تو منم

نه تو دیگر بی من آنی

ای سفر کرده

ای رفته از من، آخر کجایی؟

این دور دورها

اینکه سفرهایت مبارک!

رفتی آنجا که نیستت از منت

حرفی 

نگاهی 

عشقی

حتی سلامی!

»تکلیف سلسه باران

بارش منفور صاعقه های جنگ نیست!«

پروانه به ابر گفت و گریست!

 

از شما می پرسم ای سران قبیله!

چه باید کرد؟

همین بس که در مجمر جنگ

هیچ دعایی بالا نمی رود!

 

#تو_را_من_چه_دوست_دارم

تو را دوست دارم!
تو را من چه دوست دارم
تو که بوی عطر نعناهای تازه نیشابور می دهد
این حریر گیسوان سیاه و سپید زندگیت
چه خوب می شناسم من آواز کبوتران بی قرار دامنت را
وقتی فوج به فوج
می‌آورند خبر باران بهاران را به کوهها...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۸ شهریور ۹۵ ، ۰۷:۰۵

#سوغاتی


شنیده ام دلتنگی؟

اگرچه هنوز اوایل پاییز است،

اما 

ببین برایت کمی بهار آورده ام...


#حجت_فرهنگدوست

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۴ شهریور ۹۵ ، ۰۶:۱۸

#نامه_ای_برای_تو


عزیزکم، سلام!

در دیار شما هوای عشق چگونه است؟

در شهر ما که شنیدن هر ترنمی را حرام کرده اند!

و دیدنت مگر در خواب روا باشد..


خوب من، 

 از تشنگی خفته در تن کوههای اینجا می نویسم برایت

و عطشی از دیدار

که در جان من نیز می دود هر دم و بازدم

اینجا، هر صبح 

پرندگانی می شناسم که روی داغی سیم ها

آواز باران می خوانند

بگو که می شناسی هنوز «فهم نگاه عشق» را

راستش را بگو

«نکند تو فراموش کرده ای ما را!»


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۱ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۵۴

از سمت جمعه می آیم
و شنبه چه خلوت است صحنش بی تو
آدم چه پاک می شود
وقتی از در پشتی حیاط عمر
کسی می بردش به سوی پشت بام های کودکی




بوی نان می آمد
زنی
چشمهایش را در تنور شعر می کرد
کنار آفتاب 
دختری گلیمی از سادگی هایش را پهن کرد بود
و تمام حواسش به کبوتری بود که در پشت بام
به باد می‌نوشت نامه:
«دیر هنگامیست که ندارم از تو خبری!»


نامه ها را چه کسی می رساند؟
چند شعر تازه در رگ ها من حواسشان به توست!
و‌ باز هم شعر است که می شوید گناه دوری من از تو را
بین من و تو 
چند شبستان بیش راه نیست
زانوانت را من بافته ام در محضر خورشید
و این حس زیبا، 
گلیمی است که با زمان بافته می شود...


مثل ظهور هر شنبه،
خیلی ساده
تو نیز از همان حیاط خلوت پشتی بیا
گلیم رفاقت ها هنوز پهن
و حواس من، حیاط خلوتی تنها...


راههای کوچ به کودکی تو را در آوازند
روزی 
تمام می شود زمین انتظار
و قاصدکهای شهرت
نامه های مرا به تو خواهند رساند... 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۰ شهریور ۹۵ ، ۰۷:۲۲