- ۰۹ آذر ۹۲ ، ۰۰:۲۹
تاریخ تکرار می شود:
امشب
خواب من شکاف می خورد
و تو موسی وار
پا خواهی گذاشت
بر جریان نیلی قلبم...
هان ای پیامبر قلبها
به سرزمین سوزان عشق خوش آمدی!
من طوبی ای از عشق در درون خود پروریده ام
من عاشقانه
کوه طور را
-پیش از تو -
در آغوشت درنور دیده ام
مرا پیش از این منتظر مگذار
عصا بر کش ای موسی
نیل تپنده قلبم برای آغوشت آماده است...
زمستان در پیش است
شبهایم
با خوابهایی از خاطره هایت طولانی تر می شوند
و روزهایم
با مرور روزهای سخت با تو بودند
کوتاه تر
دیگر مرا لمس نمی کند
مگر خاطراتت
چه خوب
و
چه بد
اکنون هر دو آواره جاده سرنوشتیم
اما من استوارتر از همیشه ام
که شاید تو مرا فراموش کرده باشی
اما
این منم و هزاران برگ خاک گرفته خاطرهایت
و مرور آغوشی که شاید بستر گیسوان دیگر باشد
---
زمستان در پیش است
شبهایم
با خوابهایی از خاطره هایت طولانی تر می شوند ...
چه زود گذشتند آن روزهای زیبا
شعرهای مخلمی خاطراتم را چه کسی خریدار است اکنون؟
جه کسی می داند راز ابرهای سرگردان جنگل ابر را؟
چه کسی می شناسد سخن برگهای پاییزی کف برکه های دهبار را؟
آشنای چه کسی است گونهای کویر مزینان؟
کدامیک نوشیده اید آب قنات کاهک را ؟
عکس های قلعه سویز را چه کسی خواهد گرفت؟
زیبایی شب جاده کویر عشق آباد را چه کسی می داند؟
این من بودم که گذشته ام از جاده اسالم
گم شدم در مه جاده پونل
درختان استخر پشت با شعرهایم آشنایند
دستان من و تو لمس کرده اند تمامی چشمه های شمال را
من با تو پیمودم نمک های دریاچه ارومیه را
داغی تابستان طبس را من خوب چشیده ام
سوز سرمای هریس را به چشم دیده ام
من کوههای درود به کنگ را با شعرهایم اندازه گرفتم
با من چه آشناست چنار های دیزباد
من می شناسم طعم تمشک های رود خانه اردمه را
من می فهم زبان آبشارهای امرودک را
آه ای خاطراتم مرا تنها مگذارید
من هنوز می خواهم شعر هایم را به شما تقدیم کنم
با شما نفس کشم
با شما بمیرم
راستی
چه زود گذشتند آن روزهای زیبا