عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

آدرس کانال تلگرام:
https://t.me/Farhang_Art

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

#پرواز


و انگار دست شفیع تو در میان مشق آسمانهاست

طلوع شرق دیدار یا غروب غرب آغوش ؟

تکلیف مرا بگو! 

می ترسم از سکوتت:

«انگار مرا به تردید فاصله ها تهدید کرده اند...»



و این آخرین شعر من 

شعر «نام تو»

ذکر پیش از پرواز من است:

«مرا بین انبوه خوابهایت ببر...»

هزاران هزار مریم آسمانی هستی برایم!

به پاس «روشنای شمع اشتیاق»

به غسل تعمید برسان،

این چند هزار سالگی چلیپایی مرا در «عشق»

و تنها لحن صبور بارانی مرا 

به پدر سرکش آسمانی ابرها ببخش

چه می گویم؟

ساده اش می شود:

«کاش می شد نذر بوسه داشتم وقتی کنارمی...»


زمین تنم،

شهرزاد سخنگوی عاشق می خواهد،

تنها تو می دانی

چه لحن زیبایی دارد «فلسفه» در شکوه «دیدار»

و چه زیباست «منطق» در پشت بام های گلی «انتظار»

«همه» می دانند

که «همه» می روند

من اما 

چرا مانده ام در شکوه آخرین بوسه ات؟


کسی مرا به خود می خواند که دوستش دارم

و پیش از آخرین پرواز می اندیشم به او

می دانی؟

 بشر همیشه بی تو تنهاست...


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۹ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۱۳

تمام نت های ذهنم

یک سمفونی از تو سرودن

و «آمدن»

تنها واژه ای که با صدای پایت کتابت می شود:

هر شب می شنومت

هر شب می خوانمت

صدا و صدا

صدای پای که می پیماید هر شب خطوط مرا...


گفته بودمت؟

سطور این دشتها که می بینی

نه اندوه مرا می شناسند

نه بی انتهایی شب های بی تو بودن را

گیج تو بودن نامش چیست؟



تو را تنها من می شناسم!

اما

نه وقتی کنار جاده  راه می روی!

نه وقتی رودی را به آواز می کشانی

نه وقتی ستاره ها را می چینی از برکه ها...


می شناسم من آواز هایت را در اپرای دشتها

و حواست باشد

من شنونده تمام وردها

آشنای تمامی راهبان دشت های «ایروانم»

من

تنها مخاطب وردهای مقدس به تو رسیدنم...


#اچمیادزین

#ارمنستان

#حجت فرهنگدوست

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۸ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۵۲


چمدان سفر

سنگین هیاهوی خیال است

رازهایی است در هوای «حوا»

جاری بین عبور شب و روز 

زندگی،

تنفس دو نفره «کم بودن» توست!


بر سقف لاجوردین تنفس هایم

انگار تا صبح ستاره شمردن

نذر اجدادی منست!


خورجین سحر

سنگین تلاوت «حسن یوسف»

«حیات» را تازه چاپ کرده اند

سر هر چهار راه 

بیچارگی فلسفه می خندد به زار مردگی عقل!

همه می دانند

«آدم» که جاذبه نداشت!

«حوا مست صبح عاشقی بود»

 

بیا بگذریم از آخرین حوداث

ستون «بوسه های پیاده تا حرم»

تیتر شماره یکم زندگی

/حتی سخن سردبیر/

این آخرین نذری من 

انتظار آمدن توست!


خیال می کردیم

می شود رفت!

در آغاز صبح

کجا می توان بی تو؟


#حجت_فرهنگدوست

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۵ مرداد ۹۵ ، ۰۶:۴۳

کنار رود

دختران کرد

در خط افق می رقصاندن دامن نگاهشان را

تنها یک پل فاصله بود

تا دستهایم را بتکانم

سفر از تو، ناتمام بود

خش خش آرام دامن رود

بر کف شاد بسترش می آمد

می دانستم تو همین حوالی

مرا در چاک سینه خاطراتت پنهان کردی...


4 مرداد1395

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۴ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۰۶

#تا_بیکرانی_دوستت_دارم


دستهایمان در جیب،

سرگردان حرف مردم

از ابهت «مباداها» ترسیدیم!

ترس!

ترس!

ترس از عشق و‌ بوسه

ترس لانه ی بدی ها بود!

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۳۳

چون آب و آفتاب

نخواهد ماند از من و تو

نه ماه

نه ابر

نه دریایی...


به یادگار هزاران صدف آمده به ساحل چشمانم

بهانه شب گریه های هزاران شعر 

یاد بود سبزه های بازمانده از لذت ستایش تو

می خواهم، شبی تو را پیدا کنم

کنار ساحلی آرام،

شبی که

نه ماه

نه ابر

نه دریایی باشد

شاید، تنها سایه ای بفشارد مرا بر کناره مهتابی دریا

آمدی

زخمی داس های هوس

می ریخت، 

از مریمی های مقدس تنت 

تکه تکه هوس های نامشروع شب

هزاران ستاره ی دریایی

میگسار دکمه های بی شرم پیراهنت

لعنتی!

بوی دریای های شمال

آوای رخوت خواب های عمیق می دهی!


در این شهر شلوغ 

-میان هزاران سرباز مسلح پاییز-

کجا خلوتی پیدا کنم برای نوازش برهنگی های تنت؟


کانال اشعار من درتلگرام:

@Hojjat_Farhang



چه بود نام گداخته ی آن فصل؟

وقتی در گوشه ای از ارغوانی باغ

به قناعت سکوت

به دستهایم گفتی

تو را دوست دارم

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۴۵

تو از قبیله صبحی

از خویشاوندان شعر های زود رس سیستان

گام های دل انگیزی دارد 

دکمه های صبور پیراهنت

تو‌ را که دیدم، انگار تن دریا را دیدم

چه بساط دل انگیزی دارد شعرهایم

وقتی هزار پرنده دریایی 

در نخلستان های دستان تو‌ بخواب رفته 

تو‌ از قبیله صبحی

از سرزمین های چسبیده به گلوی دریا

پیراهن رنگارنگ تو

ساتنی از شعرهای تفتان 

تو را که می بینم

انگار که چکاوکی را، 

رو به دریا به بند کشیده اند


ای گرمتر از تلاوت معصومانه خورشید

دختر صدوبیست روز، روزهای داغ

مرا به خیمه بادهای موسمی 

به تیغ شن های شعر اندود

به بساط دل انگیز بازارهای ماهی

مرا به خودِ خودت دعوت کن


 از تو دلگرم می شوم به حنجره های شعر زندگی

در ابتدای همین صبح

از زیر گیسوانت 

بیرون بکش خورشید را

من خویشاوندی از دردهای توام

به زمزمه ی لحظه های خوب تو آمده ام

تو را به کم آبی گرفته اند

از تشنگی تو

هزار کوه برفی در خواب سیستان گریستند

بساط اندوه را جمع کن

تو‌ از قبیله صبحی

از سرزمین های چسبیده به گلوی دریا


ح.فرهنگ

شهریور۹۴





  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۰۳

می دانم

گله ای نیست از تو

این عادت شهریور است

همانطور که با یک دست 

می فشارد گلوی داغ مرداد را 

با نگاهش اما، 

چشمان پاییزی مهر را عاشق می کند

او نیز مانند تو 

مامورست و معذور...


زندگی 

هوسی در هوسی بیش نیست.

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۲۵