عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

آدرس کانال تلگرام:
https://t.me/Farhang_Art

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
همیشه 
برای سکوت شعر می گفتم
این بار اما،
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۸ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۳۸
#کولی_عاشق
عزیزم!
به کولی های پارک کوهسنگی برسان سلام ما را
و‌بگو:
کار ما از فال گذشت...

امشب
/من و جناب حافظ/
از خیر شاعری گذشتیم
اما
دستت را بده تا فالت را با لبانم بگیرم!

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۵۷

#باور


بیایید باور کنیم

دستها هم دل دارند

آغوش ها حرف می زنند

نگاه ها شعر....


ببین

شده گاهی دلتنگ شوی؟

.

#حجت_فرهنگدوست 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۶ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۵۳

#او_اگر_بود


او اگر بود همین حالا
 از آخرین بوسه ما،
باید بیست و اندی سال می گذشت
«باورت می شود که نیستی؟»


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۶ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۳۵

#حروف_نام_تو
چه شگرف
این سی دو حرف !
چه آشنا
این سی دو نشانه !
من اگر بر چشمانت مشق می نگارم 
من اگر در لمس حواس خوابهایت،
 کتابت می کنم اسم تو را
تو اما
به کسی نگو  این حروف «دوستت دارم» 
از میان لمس دستان من و تو
چنین مست و شیدا جان می گیرد!
از سفر نام زیبای تو 
/همین الان دلتنگی/
 باز هم به الفبای با تو بودن رسیدم!
چه باید کرد؟
و این سی دو حرف پارسی
به چکار من می آیند اگر نسرایند تو را؟
 از این اقیانوس مواج الفبا
به وسعت حروف «نام» تو می اندیشم
مابقی حروف را 
/هرشب/
بر ساحل لبت، شعر 
به زودی تمام دریاها را پر از حروف نامت خواهم کرد...


برگرفته شده از sunland.blog.ir
#حجت_فرهنگدوست 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۵ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۲۸


 مهم نیست که امروز چندشنبه است!

من فقط این را می دانم:

تو را در یکی از روزهای تابستانی جوانی ام بوسیده ام!

و تب ‌‌‌‌آن روز طولانی هنوز ادامه دارد...


من سالهاست،

صاحب بلند ترین روز دنیا توام!



#حجت_فرهنگدوست

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۰۶

ای باران های نیامده

ای سرزمین های تشنه باران

او را به من نازل کنید!

او که نمی داند تشنگی چیست!

بر منی که بر تنم صد زخم سکوت می خروشد 

مگر شب می شد

«آن روزهایی که با او بودن را قدم می زدم...»



و او را بیابید

و ‌رستگار کنید مرا به زیارت او

او که بیخبر از سقف خشک دهان چشمه ها

و از عطش چشمانی که شب تا به صبح 

خشکسالی را می گریند 

/در کنج خاموشی نگاهش/

وبدانید

سطوری از من همیشه با اوست:

«راز سکوت مرا در چاک پیراهن پرستوی نگاهش بیابید»


ای سواران‌ قبیله ها

ای ابرهای سرزمین های شمالی

اگر به شکفتن شکوفه های دیدارش رخصت یافتید

غزل چشمانش را سلامش برسانید

و ببخشید او را به من

به منی که دیر گفتم این اندوه خفته در درونم را:

«این دوستت دارم چه سالهاست در من ریشه دوانده...»


چه دلتنگم

و کسی نمی خواهد بداند این رخت غریب 

این «ناشناس آشنا» را چه کسی به تن ذهن نا آرام من قواره کرد

او را به من ببخشید

او که نمی داند تا صبح دیدار

«که شبهای بیداری طولانی تر از هزار شب قطبیست...»


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۳ شهریور ۹۵ ، ۰۵:۴۰


#آفرینش


چه تنها من

چه  بیهوده عشق

اگر نمی‌آفرید خدایت تو را...



  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۱ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۱۰

آخرین بار که دیدمت

قامت بسته بود آن نگاهت با نفس شبستانها

و من در مجادله با دستان بهت انگیز «تاریکی دلم»

زندگی،

«مومنی» است از «قبیله کفار» که در محضر اشک های کعبه

سجده می کند خالق  گردباد ها را...



آخرین بار که دیدمت،

در تموج نگاهت، 

انگار مصاحبت نور بود و زوایای خلوت محراب

تو باید آنجا بوده باشی

همه می دانند

«تو آرامش سرزمینهای بهشتی»

من شنیدم،

فرشته ای می گفت به فرمان تو

نسیمی خنک می چید سرشاخه های قنوت اشیا را...



من چقدر دلتنگ توام امروز!

ظهر روزهای دلتنگی همیشه اینگونه بلند است آیا؟

روزی من از کبوتران محله های «دوستی»  پرسیدم

چیست ترجمان رج های گلیم زندگی؟

چه کسی می بافد قالی فرش سبز انتظار را؟

هد هدی می گذشت از آن حوالی:

«هنوز هیچ عاشقی ندیدم که آرامش را آرام یافته باشد...»



تمام سکوت سرزمین های آرامش نذرت باشد ای دور شده از من!

تو که نامت همه «آرامش» 

پیش از رسیدن کاروان های شرمگین غفلت از تو

تو بگو به این «مسافر ناآرام»

با کدامین ساربان قافله خورشید به سفر «قنوت تو» باید رفت؟


چه بد است که می ترسم از شب های بی تو بودن!

تو اگر نباشی،

چه کسی دور کند از خلوت مغموم انسان هجوم سایه های تردید را؟


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۰ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۵۰

و فانوس شب باغ را کسی باید روشن کند

این پرندگان سرزمین های سرد

بال بر هجرت کشیدن...



و از میان این خلایق گم شده در خویش

تنها من می دانم 

تنها من می دانم لانه دستان تو

در شب باغ های ایرانی

چه‌گرم 

چه گیرا...


ای باغ خفته در سینه عاشقی هایم

شاید ندانی

من نیز از پرندگان سرزمینهای سرد شمالی ام!

باکو

تفلیس

ایروان

همه را پشت سر گذارده ام،

اکنون حوالی خزر عاشقی های توام...


و فانوس شب باغ را کسی باید روشن کند

این پرندگان سرزمین های سرد

بال بر هجرت کشیدن...


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۹ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۵۸