#زیارت_صبح
میان آبی پاک آسمان
آرام و سبک
با صدای نرم گنجشک ها بیدار شدم
صبح،
چه نرم
چه آرام است اینجا!
لب ایوان
می تابد نور بر شاخه های سادگی
گاه گاهی
می آید زنی با سبدی آفتاب:
همسایه بفرمایید کمی نذر نور داشتم....
- ۰۳ خرداد ۹۹ ، ۰۷:۳۵
#زیارت_صبح
میان آبی پاک آسمان
آرام و سبک
با صدای نرم گنجشک ها بیدار شدم
صبح،
چه نرم
چه آرام است اینجا!
لب ایوان
می تابد نور بر شاخه های سادگی
گاه گاهی
می آید زنی با سبدی آفتاب:
همسایه بفرمایید کمی نذر نور داشتم....
نمی یابم،
نمی یابم اگرچه روی تو را در آسمان
در زمین ماندن من چه سود؟
مسافر همیشگی زمان
در گستره خاک
شهر به شهر
آواره همیشگی یک لبخند
صبح احتیاج تنها یک نگاه توست!
پژواک توام ای نازنین
ای جادوگر حرفهای قشنگ
در این واپسین طلوع عاشقانه قرن
مرا دوباره،
نه مرا برای همیشه صبح همیشه ماندن کن!
خسته از سیاهی دل شهر
غبار روستا نشسته بر تاک های دلم
بر لب ایوان دلم،
کنار هجوم صبح
چه خوب بود که تو باز در کنارم
آغاز می کردی مرا با طلوع یک لبخند!
تا به کی مرا می بری به نا کجا دشت های دور!؟
دستی به غمگینی غروبهای دلم ببر
برایم از بهار
بازهم از اردیبهشت های شاد بگو
خسته از اوراقه قرضه غمها
با از هم از سهام شرکت عشق
همیشه برای من فقط از خودِ خودت بگو
یکصد و هشتادمین صعود با دوچرخه در طی پنج سال متوالی به قله زو
#حجت_فرهنگدوست #اشعارسال_۹۹ #اشعار_اردیبهشت۹۹
#همراه_تو
در دوردستهای افق
در هم تنیده بودند ابرها
میان سرسبزی هزاران گندم زار
سارهای عاشق
بال در بال هم گیسوان باد را شانه می کردند
خورشید
چون ترانه ایی سرخ
کم کم می شد اسیر قصه شب
اینجا که من هستم
همه عاشقند و بی غم!
انگار تا ابد زندگی می جوشد از دل دشتها
انگار از زمین است تا به آسمان وسعت زندگی
اینجا ندارد نام دیگری جز زندگی
آری بهار است و بهاران فصل عاشقی!
باز در سفرم!
باز منم و این گم شدن در جاده های بی انتها
باز مسافری شده ام گم شده در مسیر های فرعی یاد تو
انگار همراه من است
همراهی یاد تو!
انگار
از هزاران سال پیش
کوله بارم سنگینی یاد تو را دارد در یاد!
اینجا که من هستم
سرزمین های تاک های مست می خوانندش
سرزمین دشت های بیکران زندگی
آخر
من چگونه ببینم رقص باد در گندمزاران
و گیسوان تو نباشد سهمی از قصه باد؟
کاش
من و تو
شقایق های وحشی این سرزمین بودیم!
باز هم
زیر نور مهتاب دشتها
بی خیال تفسیر طوفان
پشت پای یک گندم زار
یا لب جوی یک باغ
برای یک عمر کنار هم
تا لحظه خوش در هم آمیختن ابرهای بهاری
تا به ابد اسیر نگاه هم بودیم!
اینجا که من هستم
همه چیز بی انتهاست
حتی من و جاده ها!
دشت به دشت
کوه به کوه
یاد تو می کنم
انگار
من یادت را در بهاران می جویم!
قوچان
در سفر با دوچرخه به گلیل شیروان
#حجت_فرهنگدوست
#اشعارسال_۹۹
#اشعار_خرداد۹۹
چون تزار
دستور می دهی
چون
مادر تراز،
لبخند!
صبح روز اعدامم را فراموش نخواهم کرد
با یک یاس بر دست
و طنابی برگردن
اما هنوز
به دیدارت می اندیشم!
#حجت_فرهنگدوست
#همسفر_ابرها
خودت را رها
بگذار بدود میان گیسوانت نسیم
دره ها
فریاد اسم زیبای تو میان مخمل صخره هایند
ای جدا مانده از سالهای سبزه و گل
خودت را رها
فانوسی باش در رهگذار بیدریغ اردیبهشت
پای بگذار بر این شهر خموش
بگذر از بن بست تنهایی
بخند و باز هم بخند
که از آستین تو باید خورشید را دید!
#پرنده_رهایی
رفتی
رفتی و خیال کردی
مرا همین گونه خواهی دید که دیدی؟
خیال کردی!
با همین کوله باری که به تن دارم از زخم
روزی،
مرا
کبوتری در آسمان قلبش خواهد یافت
دوباره
پرواز را خواهم آموخت
این بار
بیشتر اوج خواهم گرفت
دوباره
دشت دلم بوی بهار
دوباره در اردیبهشت عاشقی ها
چون شقایقی سرخ زاده خواهم شد
هر چند از درد
هر چند از بی وفایی!
رفتی
رفتی و خیال کردی
مرا همین گونه خواهی دید که دیدی؟
زندگی
می برد هر روز مرا به سرزمین مرگ
اما
من پرنده ایی از جنس رهایی هایم
رها!
روزی
افق های تازه تر خواهم دید
میان علف های کوهی
رقص ابرها را بر آسمان خواهم دید
چون یک پرنده
رها از غم زمین و زمینیان خواهم شد
#نیمه_عاشقی
امشب
به نیمه می رسد دفتر بهاران
کهکشانی از نور و شکوفه
بر پشت هر نسیم
از کوچه سبز اردیبهشت
بر در خانه ات خواهند رسید!
بهار،
ورق به ورق
پر شده
از اسم تو!
هر صبح،
پرستوها
می آیند از میان آغوش نگاهت
تا به کوچه آفتاب!
در جستجوی تو،
به سمت زندگی باید رفت
من نیز
چون قاصدک ها
فانوس بدست
رفتم و رفتم
از سبز سیر دریا
به خاک کبود کویر
همه جا
دفتر عاشقی شکوفه ها باز بود
مشق شاپرک ها
بازهم نوشتن نام تو!
بازهم سرودن از تو و تو...
رهاتر از رها
چه بی پروا،
می وزید همچنان باد
وقتی سرسبزی قله را دستان تو لمس کرد
کشف شقایق و لاله ها
صدای چشمه آبی
که چون ترانه ایی کوتاه
به پایین دست بوته ها صدای عشق را می رساند!
چون آتشی در سینه
چون حسی در قلبم، عاشقانه عاشقانه
بگذار بگویمت،
اولین بار نبوده
آخرین بار هم نخواهد بود
هزار بار دیگر هم اگر بگذرد
وقتی یادت می تپد در تپش های بهاری دشت،
من طعم باران و غرش ابر ها را تکراری نمی دانم!
#مرادریاب
رفتی،
اما انگار دریا همچنان رو به روی من است!
با همان موج هایی که دوست داشتی!
با ماهی
که می درخشد میان سیاهی آسمان
آنقدر نزدیک است خیالت به خیالم
مثل ستاره های چسبیده به افق
و انگار،
هر لحظه خواهد افتاد
چون فانوسی میان قایق ماهیگیران!
اینجا
کنار ساحل،
می رقصند امواج بر روی ساحل
و نسیم هایی که هشدار می دهند مرا:
کنار ساحل،
به صدای دریا گوش بده، تنها به صدا!
آدم ها،
/همه این آشناها که می شناسیم
می روند،
و می روند چون موج ها،
زندگی کوتاه است!
و با هجرت ها،
زندگی کوچک و کوچکتر می شود.
روزی،
سراغ مرا از چلچله ها خواهی گرفت
یا
از میان فوج کبوترانی که می چرخند و می چرخند
روزی،
سراغ مرا از شعرهایم بگیر!
شعرهایی که برای آمدنت
چه شادمانه سرودم!
بهار
نام دیگر توست!
زنی که دامن بلندی دارد از هزاران بوسه ی بهاری
و دستانش از جنس درختان سپید توت!
چگونه به عشق من می خندی؟
تو عاشق نبودی که ببینی چگونه
میان یاس های زرد
به سخره می گیرد قلبم را
آنکه تمام عمرش
تا پایان عمرم،
در خیالم می خرامد و می خرامد!
چه معشوقه بی پروایی!
آنکه ورد سخنش باران
و نقاشی هایش همآغوشی باغ است و جویهای پر از شراب انگور
او،
بهارک معشوقه من است!
زنی که یکشب بهاری قرار بود
نرم نرمک برساند مرا به سحر سپید برکه ها!