شیار های بسیاری،
در روح من دیده می شود
معدنی گم شده
با ظهور رگه هایی از حسادت های عمیقم
انگار سالها گذشت از یادبود عطر تنت
و هیچ کتاب مقدسی نمی خواهد
تا من،
لذت لمس تو را به دوزخ برده باشم
بهشت منی هنوز
و نمی دانی ارکیده های آبی نگاهت،
جهنم عروق تنم را مسموم کرده اند...