لیلی من،
چه جای انکار!
دیدمت در خواب!
چشمانت،
به زلالی شادمانی چشمه ها!
دستانت،
پر از بنفشه های سحرگاهان عاشقی!
- ۲۹ تیر ۰۲ ، ۱۰:۲۶
لیلی من،
چه جای انکار!
دیدمت در خواب!
چشمانت،
به زلالی شادمانی چشمه ها!
دستانت،
پر از بنفشه های سحرگاهان عاشقی!
سر شانه های آفتاب
سر شاخه های صبح
شعر هایی از سحرخیزی ها کوکب
در من،
عشقی است که با آن هنوز زندگی را نفس می کشم!
نفس هایی از جنس تو..
حتی در این شب ها
/شب هایی تاریک تر از ناامیدی
باز هم با یاد تو کبوتر عشق را به پرواز در خواهم آورد
می دانستی تو، که همه می دانند،
تنها در آغوش تو
می توان سرود شعرهایی از جنس مهربانی
و زمین چه تنهاست آنگاه که آسمانش تو نباشی!
می دانستی این را؟
چندین باید مرا تحمل؟
می سوزند، اگر روزهایم در مدار خرداد داغ
فصل ها اگر بدینسان در پی هم روان
این عمر من است که سر می رود از کاسه تنهایی:
ای که نرفته ایی هنوز، پس چرا من دلتنگم؟
چون برگی افتاده در مسیر باد،
همه در گذر عمریم،
این تکانه های دنیا را نمی توان به زنجیر کشید،
لحظه ها،
چون برگ های بید گم شده در باد،
آه ای عشق من،
این واژه های صبوری را نتوان دیگر بر دوش شعری کشیدند،
با من به زبان دیدار سخن بگو!
با من که از تلفظ نام تو،
دل خوشم به این سخت روزگاران غریب کش!
#حجت_فرهنگدوست
#خرداد۱۴۰۲
پرندگان
در بی مرزی آبی آسمان در پرواز
ابرها،
این پشته های سپید برف در حرکت
باد خنکی می وزد از فراز قله
کبکی
می خواند در دور دستهای عاشقی
پس آخر نشسته بر کدام پشت بامی؟
به چشمان من،
این بیکرانی آسمان،
بی پرواز تو چه جای تماشا دارد؟
#من_و_تو
در این چهار دیواری سیاه سکوت،
به من گفته اند
نباید باشد مرا با تو گفتگویی
نوازشی
بغلی
آغوشی!
به خود گفته ام
گر بگیرند همه ی دنیا را از من،
اندیشیدن به تو، دنیا دیگر من است!
سالهاست که مرا از خود برده اند
اما
هیچکس نمی داند این راز را:
تا ابد تو در من زنده،
من در تو می کشم نفس!
#اردیبهشت۱۴۰۲
#حجت_فرهنگدوست
صبح دمی زود،
هزاران چلچله در پرواز
در چشم بی خواب من
قصه سفر از کرانه های سحر
تا افق های بیداری در گذر است
به سوی کویر،
در سفرم
شعر دستانم بوی خاک می دهد
دشت چشمانم،
مملو از آواز شقایق های بهاری!
روزگاری،
پیرامون باغ های بهاری «اخلمد»
نوای سرخ فاخته ای عاشق خواهم شد،
و طلوع خواهم کرد
صبح را با بوسه ای از لبان داغ خورشید!