عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

آدرس کانال تلگرام:
https://t.me/Farhang_Art

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

چند نکته

۱_

سه سال پیش در مرز صفر ایران و عراق با یک خانواده عشایر آشنا شدیم ، اهل نودشه، آن زمان سونا دختری بود کلاس سوم راهنمایی ،  امسال دوباره بصورت اتفاقی باز در مسیر ما قرار گرفتند،‌ سونا  خیلی خوشحال شد و شعری که سه سال پیش گفته بودم را در برابر اعضای گروه خواند.. کوه به کوه نمی رسد و آدم ...

۲_

کردها خیلی شادند، کمتر کسی راضی به شنیدن موسیقی های غمگین می شود،تنها یک کرد است که می تواند تمام شیشه های ماشین را پایین بدهد و سه سه نیمه شب با آخرین حد صدای ضبط ماشینش یک ترانه کردی گوش کند...، جالب این است که راننده خودش است و خودش،،، بقیه مردم هم عادت کردند..

۳_

ازدواج های فامیلی وحشتناک ...

۴-

جاده های کردستان فاجعه اند...رانندگی وحشتناک، راهنما کاربرد ندارد ، خونسرد باید بود..

۵_

هر چند ساعت یکبار اذان ، و نماز.. خدایش مسلمانی اهل تسنن هم سخت است.. ما که انصراف دادیم، امید به خدا ترم بعد پیش نیاز بر می داریم...

۶_ اکثر شب ها و بخصوص ایام تعطیل تمامی پارکها پر از خانوداه ها می شود، صدای وحشتناک موسیقی با صدای بلند، گاهی چند ترانه با هم در گوشت مخلوط می شود،‌یکی‌از لیلا می خوانه یکی تز سونیا دیگری از ... جای شهین ما خالی...

خلاصه آشوبی از موسیقی ، گاز دادن وحشتناک موتور و ماشین با دود قلیان صدای خنده های بلند .. خلاصه خوشند دیگر...

۷- اگر دعوای اتفاق بیفتد،‌یکی  از قلمچاق های خانواده طرف را می گیرد، مابقی اعضای خانواده به صورت گروهی به انجام خدمات می پردازند، در این بین بانوان نقش پررنگی داشته و همه جور اعم از زبانی و دمپایی و.. به کمک می پردازند، از همه مصمم تر پیر زنها های فامیل هستند که نقاط ضعف بیشتری را شگرد دارند و مابقی ماجرا...



  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۱۱

مرز صفر ایران و عراق

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۳۵

تو گم شده ای

#صبح_سفر
#سفرنامه
#از_نور_تا_نور

حوالی شب است، جاده در باران و مه گم شده، انگار ریسمانی از باران زمین را به آسمان چسبانده،اینجا «کنار تخته» حوالی بوشهر است. بر روی نقشه بر گرماگرم  زمین ساحل، تن شهری داغ و آغوش ساحلی رخوت انگیز ما را به خود می خواند، اما در چند قدمی بوشهر، اینجا، «کنار تخته» بر فراز ارتفاعات است. جاده بیش از حد شلوغ همه عابران شهر نرگس مخمور، شیراز از این مسیر می گذرند.

دلتنگم...

همین عبارت کافیست...

نقاشی اروپا،قرن نوزدهم





#نقش_تو

قاصدکم
در خود فرو رفته
بر نگشتم اگر
نکند ملامت کنی کسی را...

چه گیرم من در انبوه گمشده های تو!
نمی دانم آیا
می یابم آروزهایم را؟

میان این همه خاطره های
نقش تو تنها آرامش دریا بود
تو همانی
این پای من است که در انبوه ساحل خاطراتت درگیرست...

#حجت_فرهنگدوست



غروب پاییزی،بر فراز کاروانسرای عباس آباد شاهرود،گروه توس دماوند


تاریخ تکرار می شود:
امشب
خواب من شکاف می خورد
و تو موسی وار
پا خواهی گذاشت
بر جریان نیلی قلبم...


هان ای پیامبر قلبها
به سرزمین سوزان عشق خوش آمدی!
من طوبی ای از عشق در درون خود پروریده ام
من عاشقانه

کوه طور را

-پیش از تو -

در آغوشت درنور دیده ام
مرا پیش از این منتظر مگذار
عصا بر کش ای موسی
نیل تپنده قلبم برای آغوشت آماده است...


غروب پاییز در روستای سربرج مشهد

عشق چیست؟
عشق شاید یک پیام کوتاه از دور دستهای ذهن یک دوست باشد:
«دلم برایت تنگ شده!»
عشق شاید
پیچکی باشد پیچیده بر تن یک بید سالخورده، تا ببوسد گلوی کهنسال عشق را:
«بید عزیزم هنوز هم دوستت دارم»
عشق شاید
شنیدن زنگ یک پیامک باشد:
«در این شب سیاه و تاریک تنهایی، دوستت دارم چراغ دلم»
عشق شاید
فرصتی دوباره برای زندگی کردن باشد:
«اشتباه کردم عزیزم، فرصتی دوباره به من میدهی؟»
عشق شاید
نفس کشیدن دوباره در لابه لای گون های کویر باشد:
«کویر نمک رحمانیه آیا دوباره خواهمت دید؟»
عشق شاید
مکشهای پیاپی زنبور واره شهد یک بوسه شیرین بهاری باشد:
«من از بوسیدن لبهایت هیچگاه سیر نخواهم شد» 
عشق شاید
دلتنگی های یک مهاجر دور از وطن باشد:
«ایران عزیز باشد که روزی ببینم دوباره آزادیت را»
عشق شاید
روزی از روزهای خوب خدا باشد، روز سبز و زیبای آزادی :
«ای سبزهای محصور در غم و دلتنگی، صبور باشید آزادی نزدیک است»

دریاچه پارک ملت مشهد

نه پرواز را به خاطر خواهم سپرد
و نه پرنده مردنیست!
اکنون

که من تو را ندارم
برایم تو و پروازت چه سود؟


مانند آن پرنده همه خواهیم مرد
اما بیا با هم پریدن را به خاطر بسپاریم...

غروب کویر در بردسکن

زمستان در پیش است
شبهایم
با خوابهایی از خاطره هایت طولانی تر می شوند
و روزهایم
با مرور روزهای سخت با تو بودند
کوتاه تر
دیگر مرا لمس نمی کند
مگر خاطراتت
چه خوب
و
چه بد
اکنون هر دو آواره جاده سرنوشتیم
اما من استوارتر از همیشه ام
که شاید تو مرا فراموش کرده باشی
اما
این منم و هزاران برگ خاک گرفته خاطرهایت
و مرور آغوشی که شاید بستر گیسوان دیگر باشد
---

زمستان در پیش است
شبهایم
با خوابهایی از خاطره هایت طولانی تر می شوند ...

کوههای خلج به سمت روستای اردمه و سربرج