عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

آدرس کانال تلگرام:
https://t.me/Farhang_Art

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۳ مطلب در آبان ۱۴۰۲ ثبت شده است

تو را دوست می دارم

 

 

بر فراز تاریکی و باد

می لغزد سایه من بر اوج نقره ای قله

بازوانم خسته 

دو پایم بسی ناتوان

بخود می گویم:

کسی هست اینجا به غیر از تو مگر؟

آیا بجز باد مگر خواهد شنید کسی صدایت را؟

 

غروب،

خیمه کشیده در افق های دور غربی

هاله خورشید زرین، 

اما چون رویاهای من رو به فنا،

دلم اما،

به رویاهای وصال خوش،

بخود می گویم چه باید کرد آیا؟

کسی هست اینجا به غیر از تو مگر؟

آیا بجز باد مگر خواهد شنید کسی صدایت را؟

 

 

پشت به دنیا، رو به رویم قله

دلتنگی ها را بهانه باید می کردم،

به ناگهانی یک لحظه عاشقی 

فریادم را کشیدم میان آسمان و کوه:

ای دور شده از من،

تو را دوست دارم من

تو را می پرستم من!

 

#حجت_فرهنگدوست 

#آبان۱۴۰۲ 

#کاشمر 

 

دیده یا شنیده اید که برخی ها یک مطلب را نوشته یا انتخاب کرده و در نهایت آن را به فردی به نام «مخاطب خاص» تقدیم می کنند!

مخاطب خاص!؟

گذشته از غلیان و فوران هیجان ها، که بسیار هم کوتاه مدت می نماید، این واژه گاهی بیشتر باعث عذاب است تا دلخوشی!

وقتی مخاطب خاص باشی، دیگر همیشه منتظر یک شگقتی، یک تنوع دیگر، توجه مداوم و خلاصه همیشه در اوج بودنی!

شاخک های احساساتت دیگر با شگفتی های کوچک، مثل تقدیم قطعه شعری دوپاره، اهدا یک موسیقی و در مجموع دیگر به احساسات معمولی اما دوستانه تحریک نمی شود!

دیگر به هر چیزی قانع نمی شوی،

چاقتر از آنچه که هستی می شوی،

باد می کنی که در ذهن طرف مقابل، بالاتر از هر عنوانی!

چرا؟

چون به تو گفته اند مخاطب خاص!

تو باید:

همیشه در مرکز توجه طرف مقابل باشی، اگر کنارش نیستی، باید در نظرش باشی

اگر صدا و تصویرت را ندارد، باید آن را هر لحظه و هر دم بازسازی کند!

یک آن بی خبری موجب کسادی احساسات می شود!

یک نگاه حتی عادی به دیگران، گناهی نابخشودنی است و علی قس هذا....

در این روزگاران شلوغ ذهنی و مجازی، چه خوب است «عادی» بودن، «معمولی» زندگی کردن، «دوستی های صمیمانه» بدون «مزاحمت» برای یکدیگر!

به نظر می رسد بیشتر از مخاطب خاص بودن، ما احتیاج به یک رفاقت صمیمانه بدون انتظار های شگفت انگیز از هم داریم و بس!

من از سمت قله ایی برهنه از آفتاب می آیم

/درست از میان انبوه گیسوان در هم تنیده راش ها

بر شانه هایم،

روییده تن هزاران درخت جنگلی

دستانم،

جاری در خاطراتت شب مرداب ها..


 

 

 

من از سمت 

راش های فرو خفته در مه

افراهای شناور در ابرهای

بلوط های افتاده در خواب های خیس عاشقی

ساده بگویم:

من از سمت تو به سوی خودم باز آمده ام!


 

 

 

همه جا،

خاطرات تو در متن جنگل جاری بود،

/حتی آن بالاها در مه های سرگردان 

اکنون،

اکنون که تن خیس قله را بر دوش کشیده ام

و شرابی گس از رویاهای شیرین نوشیده

رو به روی پاییز 

دستانم را به شانه های آفتاب دخیل بسته ام

آه ای تو از همه بی خبر!

نمی دانی، همه جا این فصل،

پاییز 

فصل رویایی تجسم تو بود بر شانه ها خسته ی انتظارم....

 

#حجت_فرهنگدوست 

#نیلکوه 

#گلستان 

#آبان۱۴۰۲