عشق_متروک
يكشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۳۸ ق.ظ
عشقی در دوردست
شناور
در سینه من
عشقی متروک
اما
همچنان زنده
چون
خاطراتی سرد
چون
روستایی دور افتاده
متروک
چون عشقی در دور دست!
پس دیدار هزاران معشوقک
آستان محراب شعرم را
آن کهن اتفاق عشق نیفتاد!
گیسوی ترانه اش
خم کوچه ها را پیمود و رفت
چرا من هنوز
تا بی نهایت منتظر بهانه ام؟
بندگی عشقی کهن،
در نهایت جان من است!
همچون،
مسافری درمانده یک نگاه
تخلص صبوری می کنم نامش را
آه که در سینه من
عشقی متروک می جنباند بی قراری های قلبم را!
- ۹۹/۰۴/۰۸