پایان راه
پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۵۳ ق.ظ
پرم از شب
در انبوه خنیانگری نمک
همه نفس هایم خس خس باد
در من می خواند
هزار ستاره دوردست شب
اندوه تک نفس های آخر یک دریاچه
کف دستی از آب و امید
فانوس مرده ای می مانم امشب
آن هنگام که هیچ یک به قامتم نیستند
چه سود
لبان شور یک دختر زابلی را ببوسم
یا خطی بکشم بر لبان بی رمق حوض ارومیه؟
کف دستی از آرزو وامید
کنار دریاچه ام
و دریایی دیگر در پرنده ی اندیشه ام!
همه پارچه تنم از نمک و هوس
کاش می شد شعر امشبم
کمی قواره شعر های عاشقانه می شد
کمی زیباتر
کمی پرآب تر
شیرین تر شاید
کاش زرینه رود کمی از آن طرف آبها، آب می خورد!
مثل پاریس خوشبخت
مثل ولگای عاشق
مثل دانوب سرکش
دروغ بود وعده های زندگی
آوردن آب
تشنگی همچنان می بارد
امشب
هزار قایق مرده در نمک کنار من می گریند این شعر را...
ح.فرهنگ
۲۹مرداد۹۴
دریاچه اورمیه
- ۹۴/۰۵/۲۹