عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

آدرس کانال تلگرام:
https://t.me/Farhang_Art

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۳ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

با تو من عاشق،
با تو من معشوق
با تو،
بارها و بارها چه با شوق
کشیدم بار انبوه شکست ها را بر پشت!

ای مرور زیبای خاطره ها،
جاده ها را بر تن تو می باید رفت!
چشمه ها را از لبان تو باید نوشید!
بی قراری دستها را بر تن تو باید دوخت،
سر را بر شانه تو باید گذاشت!
با خنده های تو باید جهان غم را بر باد داد!
با اشک تو باید از غصه مرد!
با تو باید زیبایی های قله ها را شمرد
با تو باید شعر های سوخته کویر را سرود!
 

/گفتم کویر:
شبی یادم آمد که من چه عاشق بودم
شبی که دل بی قرار تو،
به دنبال شعر خوانی در هم‌آغوشی باد و خاک بود،
دستهایمان قلاب بی شرمی تن
یادم هست، می دویدی پهنه های دشت را:
گیسوانت رقاصه های کاباره های باد!

یادت هست،
آن شب باران بر تن های برهنه دو عابر مست بارید؟
یادم هست،
نفس ها داغ هم آغوشی
تن ها،
تب ازدیاد بوسه داشت!
آری، آری
وسوسه شهوانی باد بود و هرم گرم نفس ها
خلوتی بود در میهمانی گون ها...

تو گفتی:
کجا باید خفتن شب عاشقی را؟
باید بیدار بود با چشمک هر ستاره
باید عاشق شد، با عبور هر آذرخش!
به راستی،
بستر عاشقی کجا بهتر باشد از سفره نمک های سپید کویر؟
من آن شب نخوابیدم، که
شورترین بوسه ها را باید از لب های آغشته به خاک کویر گرفت!

آه ای شعر بلند زندگی!
عمری با تو زیستم،
هر چند به کوتاهی عمر یک قاصدک!
من بودم که هر لحظه به‌ پایت سوختم!
ببین
این منم که سالهاست با هر شعر،
هزاران بار در فراق هجرت تو زندگی را در خویشتن خویش مردم!

با تو،
هر چه بود زیبا بود!
با تو
غصه ها کم،
عاشقی های چه بسیار!
با تو من زشت ها را زیبا
زیبایی ها را بیشتر
من با تو،
بیشتر می سرودم،
کمتر از دیگران می نوشتم،
من با تو زندگی را زندگی می‌کردم!

ای قاصدک پریده از لب بام های زندگی،
چه زود می‌گذرد عمر می بینی؟
آه چه غمناک من بی تو
آه چه تنهاتر از هر تنهایی
آخر من عادت کرده به تو،
بی تو،
چگونه پیدا کنم این «خود عادت کرده به تو» را؟

#اشعار_مهر_۱۴۰۰#حجت_فرهنگدوست

هرشب،
در پهنای خواب هایم،
چون قامت یک دشت سکوت می کنم
و در پس تنهایی های ذهنم
برهنه،
به آغوشت می کشم...

#حجت_فرهنگدوست
#اشعار_مهر_۱۴۰۰

باور می‌کنی؟
باورت می شود خواب دیدمت،
با چراغی از نور
در دستت شکوفه های مه آلود
از اشک هایت،
بوی سیب می آمد،
گونه هایت خیس، اما بر لبانت،
انبوهی از طراوت شکوفه های لبخند...

 

 

بی تو چه بی قرارم؟
جای من در کجای قلب توست؟
چه کسی خبرهای خوب وصال را برایم خواهد آورد؟
قاصدک های عشق را نکند خواب ربوده؟
بجز زمزمه های عاشقانه ی من
کدامین پیچک عاشقی، در گوشت شعر می خواند هر شب؟

 

 

شاید باورت نشود، اما
پاهایم، در سکون ماندن
دست و دلم به کاری نمی رود!
چه سخت به غربت رفتنت عادتم دادی!
من برای تو همیشه  آمدم
همیشه چراغی برای تو می سوزد در قلبم
باشی یا نباشی،
همیشه در باران به تو خواهم اندیشد...

 

 

 

مثل هزاران سال پیش،
برای خشنودی دلم،
شعری از نرفتن ها بخوان!
دلتنگ تو می شوم، وقتی مرزهای عبور را می شکنی!
نگو:
آمدم، نبودی،
وقتی رد خیس دستهایت
بر تنم، شعله می کشد هنوز،
اما تو نیستی در کنارم!
#حجت_فرهنگدوست
#اشعار_مهر_۱۴۰۰