عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

آدرس کانال تلگرام:
https://t.me/Farhang_Art

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب


چه سود؟

سالها بود که می گفتند، سیزده نحس است و سعی بود که با رفتن به دامن طبیعت،  نحسی را به سنگ و خاک و باد بسپارند و البته که می سپردند، همه غصه ها را به آتش و باد، 
و چه ساده  قلب ها را در معرض تابش خورشید و چشمان را به عبادت نور باز می کردند!
به یاد آوریم، آن روزها، آن روزگارانی که دختران زلف در باد، 
خنده هایشان، از جنس شکوفه، داغی بوسه هایشان، گرم تر از لبان آتش،
که چه شود؟
 که تا مگر خوشبختی در فراسوی آینده زندگی  رخ بنماید!
که هر سال خوش تر باشیم از سال دیگر و نگویم سال به سال دریغ از پارسال!
شرمتان باد، که سیاهی دل هایتان، از شب سیاه تر!

چه خوشی ها که دیگر نداریم،
چه خنده ها که دیگر مرده اند بر لبان ما،
 آری چه می دانستیم ما، کسانی بر ما مسلط خواهند شد که هر روز زندگی را با بیسوادی و بی تدبیری و وقاحت نحس کرده و با پررویی، چشم در چشم ما از سعادت و خوشبختی که در آینده نصیب ما خواهد شد، سخن بر زبان می آورند، آنانی خود در ناز و نعمت هستند و دیگران را ذلیل یک لقمه نان کرده اند،
و چه بسیارند همهی مردمانی که در جستجوی اندکی از آرامشند!

کاش می شد، جای برخی روزهای فروردین را با سیزدهم عوض کرد،
کاش به جای یک روز نحس، تمام روزهای نحس این سالها ی سیاه را می سپردیم به آتش!

تاریک‌ ترین، نحس ترین روز زندگی ایرانی ها، همان فروردین چهل و اندی سال قبل است، همان که  شادی را از ما گرفت، نه سیزدهم بی گناه،
ای سیزده زیبای ما، ای آفریده شده در بهترین فصل و ماه خدا!
بر تو درود، بر تو سلام!


کاش می شد، برگشت به خنده های قدیم، به روزگاران شادی که چرخش سیب در حوض تقدیر در نگاه مهربان پدر بزرگ ها بود،
استکان چای کمر باریک از دست مهربان مادربزرگ شیرین تر از هزاران شراب شیراز!
و البته که 
نگاه خدای آن زمانها، بیشتر برکت داشت و کفه مهربانی اش با باران و برف می چربید بر خشک سالی هایش!

ایکاش و هزاران کاش دیگر...

و اکنون تنها سلاح ما، شادی است و مواظبت از حال خوش هم 
و خنده های طولانی بی سبب که:

«ضحکتکِ
تُزحزح أشیاء کثیرة
أولها قلبی.»

خنده‌ات
بسیاری چیزها را دگرگون می‌کند؛
پیش از همه قلبم را...!

               
سالی آکنده از شادی داشته باشید.

ح.فرهنگ
Sunland.blog.ir

#

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۳ فروردين ۰۱ ، ۲۱:۵۰

انگار،
یک قدم مانده تا بروی از آغوش عادت کرده به تو
نمی دانی اما
به سویت چه قدم هایی برداشته ام
بی آنکه پایی باشد مرا!

 

زندگی یعنی،
برای آمدن همیشه دیر،
چه زود می رود اما
روزهای کوتاه خوش با هم بودن!

 

کسی باید بگوید مرا
رفته است آنکس رفت!
ببند دیگر،

آن پلک های خسته را...


#حجت_فرهنگدوست
#اسفند۱۴۰۰

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ اسفند ۰۰ ، ۰۸:۱۲

شاید از سر شوق
و نه شاید هم از سر گشایش دیرینه عشقی کهن
دوباره باز این خسته مسافر زندگی
می پیماید، سرنوشت خویش را در بیکرانی عبوس جاده ها...

سرد است، سرد!
می زند باد بر تنم خشم تازیانه اش را
خاک، در خلسه خاموش سرد زمستان
درختان، در برهنه ترین زمان برهنگی
می پیچد جاده،
در خستگی خویش چون سیاه ماری  دهشت انگیز،
شاید از سر شوق
و نه شاید هم از سر گشایش دیرینه عشقی کهن
دوباره باز این خسته مسافر زندگی
می پیماید، سرنوشت خویش را در بیکرانی عبوس جاده ها...

آه ای این همه دور شده از من!
ببین که دوباره باز
این منم که می جویم خویش را در محضر بلند آفتاب!
این باره، شاید در گذرگاهی بس بلند،
آنجا که،
ابرها می گشایند سپیدی خوشحال آغوششان را
آنجا که،
طراوت باران ها می شویند خاک تفتیده ساحل را
آری، آری
دوباره باز این خسته مسافر زندگی
شاید باز ببیند خویش را در نگاهی آشنا!

آری دوباره باز،
شاید این فسرده دل، به هوای دیداری تازه،
بر پشت خستگی ها دلش،
حمل کند، زیبایی اشتیاق تنها یک دم لحظه دیدار را....

#حجت_فرهنگدوست
#بهمن_۱۴۰۰

https://sunland.blog.ir/post/1057

کلات محل تلاقی تاریخ و جغرافیا است. شهر کلات نادر با توجه به این که در میان کوه قرار گرفته، به سرزمین دژهای نفوذ ناپذیر یا دژ خدای آفرین شهرت دارد. این شهر در دل خود لایه‌های تمدنی بسیاری از دوران تاریخ پیش از اسلام تا دوران معاصر را جای داده‌است. در ضلع شمالی شهر کنونی آثار برج و باروی قلعه‌های دوران ساسانیان کشف شده و دلیل انتخاب کلات توسط نادر نیز همین نفوذناپذیری آن بوده‌است. به عبارت بهتر کلات و عمارت خورشید آن بهترین محل ذخیره گنج‌های نادر بوده‌است. تخت طاووس، الماس کوه نور، الماس دریای نور و گنج‌های حاصل از جهانگشایی او به هندوستان که فراوانی آن و گران بهایی‌اش در تاریخ شهره عام است جایی برای نگهداری نیاز داشت و به گفته برخی مورخان کلات برای این منظور و برای پناه گرفتن در دوران خطر مناسبترین مکان بوده.

برای اطلاع بیشتر فایل زیر را دانلود کنید .

آشنایی با کلات نادری - لطفا کلیلک کنید

بیرون می زنم از قفس ساعت ها
می پیمایم متن خالی سکوت،
این همه خلوت جاده ها را
من یادها را هنوز نکرده ام فراموش!
می دانم
آری می دانم،
زمان چه کوتاه است!
پس می روم و می‌روم
باید دوباره سرشار همه خاطره ها شوم!
زیر لبانم،
طعم گس خاک سفر
بر پشتم،
انبوهی از سنگینی‌خاطرات
آری می دانم:
برای اندکی به هم رسیدن
زمان چه کوتاه است!

 

 

خسته از تکرار های بیهوده زمان
باید خارج شد از کادر های تکراری هر روز
باید،
کمی دست خودم را بگیرم
دیگر باید آشتی کنم با خودم
می‌دانم
آری می‌دانم،
زمان چه کوتاه است!
باید کمی حس تازه سفر به خستگی پاهایم هدیه دهم...

 

 

چه کنم؟
هنوز دوست دارم چهره سنگی بی رحم تو را
بیا خارج شویم از وسعت تنگ دید مردمان
بیا،
راس ساعت های دلتنگی
/بر مدار جاده سپید رویاها
سفری به اعماق سبک هم‌آغوشی
ما،
/برهنه تر از روز اول آفرینش
بی خیال گناه تمرد از فرمان خدایان آسمانی
در این کمبود منابع «لختی برای خود زیستن»
بیا هر شب خسته از تکرار های همیشگی
با کمی توشه عاشقی
به دیدار آغوش هم برویم!

 

 

زمان چه کوتاه است!
بیا به جای فروش ارزان زندگی
کمی برای خودمان لبخند
اندکی سرشار از حس بوسه شدن
می‌دانم
آری می دانم
زمان چه کوتاه است!
بیا کمی برای خودمان وقت «عاشقی محض» را تمدید کنیم!

 

 

زمان چه کوتاه است!
می ترسم تمام شوم بی تو!
می ترسم من از جاده های بی انتهای نرسیدن؛
زمان چه کوتاه است!
می ترسم تمام شود
چه زود،
مهلت ارسال بسته «چقدر دوستت دارم!»

#حجت_فرهنگدوست
#آذر۱۴۰۰

«همنشین لبخند های تو»

عصر جمعه است
غبار های دلتنگی کتابی را می کنم باز
اکنون،
شعری باید دلم را تازه کند!

می بارد باران،
باران
سردْ پاییز بی رونق را جان دگر بخشیده
هان ای مسافر،
در مسیر کدامین جاده های آمدنی؟
یک گام تندتر!
یک جاده کوتاه تر،
تا بلغزد بر مسافت های عاشقی دوباره قدم‌ هایم!

می تپد باز هوس های بی کران خاطراتم
چون قلب جوانی های شیرین روزهای آفتابی
اما
اکنون میان این دلهره های سهمگین نبودن
روشن شمعی باید دلم را
کاش بودی
تا
پرده های غمگین عصر جمعه را رنگی دوباره می‌کردی!

تو را به یاد دارم،
تو را ای پاکی شبنم های لبخند،
اکنون،
پس از سالها دوری
لا به لای کتابهای شعر،
میان این غبارهای دوری
باز هم همنشین لبخند های توام!
#حجت_فرهنگدوست
#آذر۱۴۰۰

مه، 
اینگونه سبک‌تر از شبنم،
صبح را می چکاند بر خستگی‌های شانه های خسته ام
با چشمانی نیمه باز،
در گیجی درد و طراوت سحر،
هنوز خواب می بینم،
تو در کنار ترانه باران قدم می زنی بازوانم را تا به صبح.

 

چون نسیمکی بهاری،
یادم هست که تو رفته بودی،
سالهاست،
مرا را به این دوری هایت عادت ها داده بودی،
اکنون، ای گل کوچک من،
ای قاصدک مهاجر
ای عشق سالهای دور 
چه می کنی با من بی نوا؟


باورم  نیست اینگونه در منِ گمشده پیدایی!
از دورترین فاصله ها
/میان این همه چشمان بازِ تردید
بارانم،
اگر تو رفته ای،
پس چگونه مرا به آغوشت خواهی رساند؟ 

دلم می خواهد،
/روزی که ابرها بی قرار
شدیدترین شکل عاشقی را به لبانت می آموزند،
تو را میان گلدانی از مساحت آغوشم
تا به ابد،
به زندانی از عاشقی محکوم 
هر شب تا به سحر، در خواب هایم زندگی کنی!

#حجت_فرهنگدوست  

 

آمدی به خوابم،
سرد شبی که تاریک بود کوچه های قلبم،
چه عاشقانه،
لمس کردی تنم را،
اکنون،
مثل بی پروایی یک کبوتر عاشق
یا،
گم شدن یک قاصدک در گمنامی یک عشق مبهم
آه، چه حس پرواز دارم من!
بازهم،
مرا در این شادی های کوچک
امشب و هر شب دیگر
بازهم مرا را در گرمای آغوشت بگیر!
دیگر فرصتی ندارم،
حس پرواز
حس زندگی را به من برگردان!

-

آه، چه حس پرواز دارم من!
بیشتر آغوش مرا با آغوش عشق خودت آشنا کن!
می ترسم من از سردی رابطه ها،
چون لشکری شکسته خورده
مانده ام در راههای خسته سرنوشت!
دوباره،
راههای قلبت را به سویم باز کن!
بیشتر دستهایم را بگیر،
دیگر فرصتی ندارم،
حس پرواز
حس زندگی را به من برگردان!
نگاهم کن!
نگاه تو مرا صدا می‌کند،
بازهم صدا کن مرا!
چه جای انکار،
صدای تو تمام زندگی منست!
-

بجز همین اندک بودن هایت
دیگر،
چیز زیادی نمی خواهم از تو!
باز هم،
بیشتر آغوش مرا با آغوشت خودت آشنا کن!
بیشتر دستهایم را بگیر،
دیگر فرصتی ندارم،
کمی دیگر کنارم باش!
صدا کن مرا
نگاه کن دوباره مرا،
به قامت زیبای تو چه محتاجم من!
-

بیشتر دستهایم را بگیر،
دیگر فرصتی ندارم،
حس پرواز
حس زندگی را به من برگردان!
حس زندگی را به من برگردان!

#آبان۱۴۰۰
#حجت_فرهنگدوست

حجت فرهنگ دوست

 

برخی ها چه بسیار کنارت هستند و چه دور از تو!
با تو زندگی می کنند، اما در زندگیت اثری نمی بخشند،
کنارت هستند و نیستند!
همانند جسمی که روح ندارد!
و چه اندک کسانی که دور از تو هستند اما، همیشه در کنارت!
هر شب که می خوابی، دلتنگش
صبح که بیدار می شوی، در آرزویش،
و هر آن دمی که از شلوغی دیگران در هراسی، در جستجویش،
گاهی فقط یک نگاهش، می شود آرامش تمام روز
گاهی یک لحظه دیدارش، می شود تمام آرزویت!
وجود این اندک های هر چند کم،
امیدهای بزرگ زندگی ما هستند،
کسانی که وجودشان معجزه هایی در قلب ما هستند، هرچند که شاید خودشان ندانند!
ثروت های بزرگ دنیا، گاهی همین اندک لحظه های بودن در کنار این «اندک های مهربان»است...

#کلمات_سرگردان
#حجت_فرهنگدوست
#آبان۱۴۰۰
 

می دانستی؟

جان من بودی،

این تنهایی دستهایم

 چه آشنای همیشه نبودن های تو!

گرم اگر بود،

باز از نوازش های عاشقانه دستهای تو!

 

پاییز،

/فصل طلایی عبور نور،

 رقصیدن بی پروای باد در خشک برگ های نگون بخت!

شاید اما

هفت هزار سال بعد،

در پاییزی دیگر،

از میان درختان خزان دیده

در انبوه برگ های افتاده 

کنار دفتر شعری قدیمی

درست میان چمدانی پر از اشیای سفر

 کنار مشتی عتیقه

عابری پیدا کند دستهای بی جان مرا!

در کنارم

انبوهی از خاطره،

از جنس جوانی بوسه های صبحگاهان!

 

دیگر،

زمان زیادی نمی خواهم!

یک بهار دیگر اگر باشد،

/به یاد آن هفت دقیقه آغوشش،

تا پنهان کنم دستهایم را میان یقه بهارین خنده هایش،

می خواهم،

و می دانم دوباره از میان برگ های خاطراتم، 

خواهم رویید، 

چون یک شکوفه سیب،

چون یک قاصدک،

دوباره جان تازه ایی خواهم یافت!

آری شاید 

هفت هزار سال بعد،

از میان درختان خزان دیده

در انبوه برگ های افتاده،

دوباره عاشق شدن را دوباره تجربه خواهم کرد.

 

غبارهای گذشته خاطراتم را 

این قرن ها نبودنت را پس نخواهم داد!

تو چگونه نمی دانی،

پاییز فصل هجرت من نیست،

من روزی خواهم مرد

که دیگر 

تو نخواهی دستهایم را بگیری!

 

#حجت_فرهنگدوست 

#آبان۱۴۰۰