در امتداد شب
«در امتداد شب»
انگار در تقدیر منست
طولانی ترین عبورها،
کنار من،
از پنجره های خاکستری شب
ماه است که می آید همچنان با من،
چند کوه،
تپه هایی در دوردست
رقص باد و چند ابر نحیف
و ماه کوچکی که تکثیر می کند در قاب هر نگاهش مرا
می بینی؟
هنوز دور نشده ام از بودن و نبودن هایت
انگار اما
به سرعت سرشار می شود غربت و دلتنگی ها در قلب من...
مردی سیگار می کشد
کودکی می گرید
من کتابی تازه می خوانم
چراغ های سپید و سرخ بسیاری می رقصند در جاده
و باز همان هلال سپید کوچک،
پنجره به پنجره می پیماید مرا
سفر،
انگار یک رویای کوتاه از خواب های یک دریاچه
نمی دانم اما،
چگونه باید غم انگیز نکنم حالم را...
می بینی؟
می خواهم حواسم را پرت کنم از نبودنت!
می خواهم در گردش این واژه ها،
صبورتر باشم در این خطوط سپید و سیاه جاده و شب،
می بینی؟
چه تلاش بیهوده ایی در چشمان من خانه کرده!
می بندم حواس چشمانم را
به آخرین نوازش دستهایمان می اندیشم
دوباره و صد باره چشمانم را می بندم
چه باید کرد سترگی تنهایی را؟
مرا نوای صدای تو کم است
مرا دوباره دیدن تو در آرزوست!
می بینی!؟
امشب، امتداد بی پایان این جاده های سیاه شب را انگار پایانی نیست!
به صدایت گوش میکنم
لبخندهایت را به ذهنم می کشانم
دست هایت را که همراهم نیست می فشارم
اکنون،
انگار تو در کنارمی
چونان ماه کوچک که چون یادت هنوز همراه منست....
#حجت_فرهنگدوست
- ۰۴/۰۶/۰۹