درد شبانه
هرشب،
چون برگ های پاییزی فرو افتاده در خیابان
می فشارم،
دردهایم را به لا به لای بی قراری استخوان هایم
بازوان رنجور از دردم را
در آغوش سرد تنهایی هایم می گیرم
هر شب،
اشک هایم را می پوشانم با کف خیس دردمند دستانم
کسی چه میداند،
اره چه کسی می داند خانه می کند هر شب،
سکوت سنگین درد در آشیانه چشمانم؟
میخواهم دردهای تنم را بفروشم به باد
می خواهم،
کسی باشد که آغوشش آرام کند آغوشم را
انگار من هستم و این هجوم تنهایی ها،
آه از درد بی کسی،
آه از این درد تنهایی.
بچه که بودم،
من همیشه رنگها را دوست دارم
/رنگ های سرد را شاید بیشتر
من آبی ترین رنگ های دردناک جدایی را هر شب به خاطر می آورم
گاهی در وجودم رنگ خاکستری،
میپاشد سردی رنگ درد را
من رنگ بی رنگ تنهایی را خوب می شناسم!
اما،
من زنده ام هنوز با یاد سرخی لبان
من به معجزه اعنقاد دارم
و اعجاز داغی تنی که
عاقبت مرا در آغوشش شفا خواهد داد!
- ۰۰/۰۸/۰۱