عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

آدرس کانال تلگرام:
https://t.me/Farhang_Art

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

گاهی به گذشته برگرد!

شنبه, ۱۵ خرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۰۴ ب.ظ


گاهی به گذشته برگرد!

به وعده موعد دیدار،
از همه این همه خستگی
ما هنوز سه روزه هستیم!
سخت سه روزی بود که در راه و بی راه
تا رسیدن به مرزهای بین دو صفحه تاریخ!
باید رفت و رفت.

 

هر کوه،
یک منظر عبور است بر شاهراه تاریخ دیدار
و اکنون،
در غبار شفاف غروب
چه نزدیک شده ایم به دروازه های فیروزه ای نیشابور
نه آنقدر دور از آهنگ زمانه!
اینجا شهری است از دور دست های تاریخ
در گوش من می آید هنوز صدای گریه کودکان
صدای شیهه اسبان مغول
و عشقی که در آتش می سوزد،
اینجا،
شهر تلاوت های درد عطار
و شرابی که خیام
هر بهار نذر عاشقان گمنام می کند!

 

 

غروب زیر پای من است
و شهری از غم و شادی در قلبم،
دور شده ام از دیگران و تنها
/تنهایی و تنها
کنار آخرین بوته غروب قله
می نگرم دشت وسیع تنهایی نیشابور را...

 

 

بقچه گریه هایم باز می شود،
چه می خواهم مگر من از تو؟
گاهی به گذشته برگرد!
تنهایی هایم،
بدنم،
مرا بغل کن!
تنگ و محکم و استوار،
آن ستبری بازوانت را بیاویز بر نحیفی گردنم،
مرا به باران بوسه ها،
به برهنگی سیپدی تنت، در سیاهی ها شب
برگرد،
و فقط مرا کمی بغل کن!

 

 

مگر من از تو چه می خواهم؟
نمی‌دانی،
که مرا چه آشنایی هاست با تاریخ گیسوان تو در باد!
به پیچیدن تار صدایت، بر گلوی گندم های نارس دشت
به دار هر نگاهت،
آویز کن هر شرم نگاهم را
/ درست آنگاه که تو می نگری مرا در خواب هایت!
هنوز هم نمی دانی؟
مگر من از تو چه می خواهم؟
گاهی به گذشته برگرد!

 

 

دیشب،
پای چشمه ای خوابت را دیدم،
کتانی سپید لبخند بر تنت
شالی قرمز بر برهنگی سپید دوشت،
خواب دیدم،
غمگین آوازی بر لب داشتی!
آه ای دلبر گمشده در واژه به واژه شعرهایم،
منِ غمگین،
چگونه تسلای دل ناشاد تو باشم؟

 

 

پس از سالها،
باز پای پیاده، بر گرد مزار خاطرات تو آمدم
به شهر دیدار نخست
به اولین شعر آشنایی
من با کوله باری از خستگی
کوه به کوه
دل صبور هر صحرا را پیمودم
خسته ام از خود و نگاه غریب دیگران،
مگر من از تو چه می خواهم؟
گاهی به من
گاهی به خودت
گاهی به گذشته برگرد!

برگرد و برگرد
تمام خستگی هایم را
گاهی،
فقط مرا بفشار در تب نفس های تبدارت!

 


دیگر چیزی به پایان قصه این مرد عاشق نمانده
گاهی به گذشته برگرد
بخوابان مرا در خوابت تا ابد،
بغل کن کمی مرا....

 

#اشعار_خرداد۱۴۰۰
#حجت_فرهنگدوست
ب