باور کن مرا
شنبه, ۷ فروردين ۱۴۰۰، ۰۹:۱۳ ب.ظ
ای حوای من،
عشق تو از کجا آغاز شد؟
آن هنگام که دوری و دلتنگی،
آغوش گشود بر سینه شعرهایم!؟
آن دم
که گم شد در معبر آرزوها
امید به زاده شدن عشق در سپیده دم؟
آفتاب، در ته چشمان تو میدرخشد،
باد،
در آغوش تو خانه،
گردباد،
مویه کردن باد است در طوفان گیسوانت!
امروز،
روزگارانم انبوه خشونت باد بود و باد!
تند بادهای خشونت
چون کلام های بی مقدار
من ندیدم اینگونه خشکسالی در بهار!
انگار،
سالهاست که مهتاب نمی درخشد دیگر در برکه ها
بهار دیگر بوی باران
نکند دیگر باغ های سرزمین های مادر شکوفه نمی دهند!؟
آه که من چه ناتوانم
در برابر تو ای روزگار سخت وحشی!
چنین که دلم میخواهد،
تو ای قاصدکم، باور کن مرا
ساده و صمیمی!
مهربانی هایت
آن آغوش سرزمین های دلت را باز کن!
شبی ببر مرا به چله های سرخ قالی لبانت!
قاصدکم،
مشکن دل مرا
که در برابر عشق تو،
کلمات چه ناچیزند و بی مقدار...
فروردین۱۴۰۰
- ۰۰/۰۱/۰۷