عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

آدرس کانال تلگرام:
https://t.me/Farhang_Art

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب


چه زود باید رفت!

پیش از سپیده دم
بر بیهودگی شلوغی اشیا
گیسوانش را می بافت و آوازی بر لب
و می دانست،
زندگی مرزی میان تاریکی و روشنایی هاست
گیسوانی سپید و سیاه
با خطوطی ریز زیر چشم
اما برای یکشب،
دلش چه جوان شده بود!
افسوس
ناگهان
صبح رفتن باز آمد،
این یعنی،
چه زود باید رفت!

 

 

همه می دانند،
عمر خوشی ها چه کوتاه است!
افسوس
انگار خطی، قطع می کند این بیهودگی خوش عمر را
چه زود باید رفت!

 

 

آنشب،
/چون زمان ناممتد تقارن بوسه ها
من هنوز هم نمی دانستم زندگی یعنی،
هم آغوشی بین دو ترانه ی سرشار از سکوت!
/خیره شدن به دو چشم خیره شده در چشمانت!
به راستی،‌ چه کسی می داند،
تیک تیک ساعت های خوشی
چه ناجوانمردانه می رباید امتداد عمر کوتاه را
کاش می شد،
در صندوق دل «کسی» حبس می‌کردیم زمان شیرین دو بوسه را...

 

 

چه زود باید رفت!
مهمان من
/آن گمشده در بازوانم
با خاطره ای از شب و شعر
بزمی از آتش بوسه ها
آن شب،
من و او،
خیس خورده بارانی بودیم از نوازش لبها،
آن شب...

ناگهان
صبح آمد،
سیگاری بر لب طاقچه خاموش کرد،
تکان داد پرده پنجره های کدر شده از شب را در هوشیاری صبح
قهوه ای تلخ از سکوت
شالی از هجرت بر سر
آخرین بوسه فشرده بر پشت گردن انتظار
صدای کفشی در سکوت راهرو
سکوت اطاق
سکوت ساعت
آغاز یک روز سخت زندگی
انتظار تا یک ابد دیگر دیدار
و
و ناگهان
چه زود باید رفت!

#اشعار_خرداد۱۴۰۰
#حجت_فرهنگدوست

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۲۷


گاهی به گذشته برگرد!

به وعده موعد دیدار،
از همه این همه خستگی
ما هنوز سه روزه هستیم!
سخت سه روزی بود که در راه و بی راه
تا رسیدن به مرزهای بین دو صفحه تاریخ!
باید رفت و رفت.

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۵ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۰۴

 


#با_تو_بودن

خواب می دیدم:
در بارش روشنایی های دم صبح
می بارید،
/به آهستگی ترنم یک نام،
نم نم بارانی
من چقدر خوشبخت بودم در محضر حضور تو!

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۰ خرداد ۰۰ ، ۱۷:۳۶

جان گرفتی ای عشق،
از درون پیله تن من
قامتت بلند،
سرو را به سخره
مجنون را به آتش
آمدی و گفتی:
این منم!
من زاده بهارم!

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ خرداد ۰۰ ، ۰۸:۴۳

چون یک تاک زیبای بهاری
در باغ سرزمین های قلبم نشاندمت، 
یادت هست، هر بهار،
چگونه قد کشیدی عشق را در بی تابی های آغوشم؟

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۹ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۳:۲۷

در فراسوی افق
در غروبی که می رسید به انتهای شکوفه های اردیبهشت
از شرقی ترین جغرافیای آغوشت
باد می آورد به سویم
خاطر کمند گیسوان مشوش تو را
و دستهایت
شانه های خیالی مرا نوازش ها می کرد!
ای سفر کرده،
ای مسافر گم شده از قصه های پر غصه دستان من،
هستی و نیستی!
من تو را همیشه از رفتن های مکرر شناختم!

 

 

قلبم بی تو چه سوگوار بهاران
دستهایم بی حس تر از دست مردگان،
ای که مرا،
پله به پله
ببین،
چگونه مرا نزدیک شب سیاه چشمانت کردی!
چرا
چگونه دلم را از آغوش دلت جدا کردی؟

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۰:۲۹

بپوش دوباره،
آن پاره پاره روسری ات را
همان که روزگاری نقشی از گل
وسعتی بود از خنده و شوق زندگی کوتاهت!
با تمام وسعت قلب کوچکت
ای پرستوی خونین کابل،
شال عشق را بر سرت کن،
و بنگر دنیای کثیف ما را!

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۰ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۱:۳۴

چون نسیمی،
آن دم که گذر کردی،
از گذرگاه اردیبهشت
در خاطر من،
دیگر صدای سوت هیچ قطاری نیست!

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۴:۰۸

حوالی سحر
بر فراز دردی مبهم می گردید حواسم دردهایم
می‌پریدم
چون بی‌پناهی یک قاصدک
از خستگی پشت بامی
به پشت بامی دیگر!

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۱:۱۳

در ذهن کودکی های من،
هنوز مانده در آبی آسمان
یک فوج کبوتر
و
کودکی که دستش به گیسوان پری خوشبخت خوابهایش نمی رسید!

 


تمام عمرم
یقین داشتم روزی به دلی خواهم نشست
در دامان کسی،
گل خواهد داد عاقبت
واژه به واژه عاشقانه های شعرهایم،
کسی
که از سرزمین های سرخ بوسه
کسی که می آید از سرزمین های بهاری انتظار و انتظار
 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۷:۵۳