عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

آدرس کانال تلگرام:
https://t.me/Farhang_Art

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب


#همیشه_باش

دوباره بازگرد،
به من،
و به این آغوش همیشه منتظر آغوشت را
باور نکن صبح را
اگر چه خورشید بیدریغ است با تو
لمس کن اما برهنگی تنم را
تنگ تر کن و تنگ تر کن بازهم  حلقه دستانت را
بیا،
بازهم مهربانانه ببوسیم ادامه شب عاشقی را....
 
باور نکن صبح را!
همچنان،
این آغوش گرم را با لبانت تطهیر کن!
من از تنهایی ها بی تو بودن
از این روزهای سرد بی عاطفه
من از این خود «بی تو» می ترسم!

برای ابد
دلگیرم از صبح های رفتن تو
بگذار سهمی بیشتر باشم از لمس تنت
بگذار بسراید دستانم همچنان شعر گیسوانت را
و
لبانم بسوزد از داغی بیدریغ تنت
بگذار فکر کنم شب با تو بودن را پایانی نیست!

تنگ تر کن حلقه بیقرار دستانت را
تا تو هستی،
صبح رفتن را بارو ندارم!
خورشید من تویی
آفتاب است این برق مست نگاهت
این خورشید زمستان سرد است همیشه
بازگردان مرا به اول شب آغوشت
باور نکن صبح را...

#حجت_فرهنگدوست
آذر۹۸

بر بام بلند عشق

با بالی شکسته

غمگین دلی بر پشت 

رمز کدام نفرین تو را جدا کرد از من؟

افسوس!


 ای رمز و راز مهربانی

ای محبوب تر از هر محبوبی

ای نزدیک تر از من به من!

در نگاه تو

هزاران فاخته می خوانند مرا به تو

دریغ می‌کنی مرا از نگاهت؟

افسوس!


رازی نیست

رمزی نیست

این تنها اشتیاق من است به تو

زندگی یعنی،

من دوستت دارم!

تو برایم،

چون آوازی می مانی در کوچه‌ باغ های بی نهایت آفتاب

تو،

مثل بوی محبوبه شب

مثل نجوای ساحل و دریا

تو مفهوم دیگر زندگی....



وقتی از هجرت گفتی

دلم را غم گرفت

مثل بیدی که حس کرد ضربه های تبر را

از خودم بارها پرسیدم،

تو که نباشی به کجا باید رفت؟

غمم از افراط تنهایی 

وفور غصه در قلب کهنه ام نیست،

چه خیال کردی؟

نیستی

و پنداشتی فراموش می شوی؟

چه خیال کردی؟


اگر بازگردی

من هزاران شعر خواهم خواند در سیاهی آغوش گیسوانت

و

دوباره به مردمان شهر بی عاطفه خواهم گفت:

با تو،

زندگی فهم ساده‌تر عشقست!


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۳۰ خرداد ۹۸ ، ۱۸:۱۴

#حال_خوب_من


به یاد تو هستم،

حتی اگر دور می شوی از من

حتی آنسوتر از دورهای دور

من که یاد تو را می نهم همیشه در کوله بار یادهایم،

تو‌ را اما نمی دانم،

و اگر می پرسی

/پس از سالها،

حالم را

حال من خوب است!

حتی کمی خوب تر از خوب!


این بهار که بگذرد

دیگر افسوسی مرا بدرقه نخواهد کرد

این تابستان هم بدون حادثه خواهد گذشت

من دیگر ذوق پاییز های رنگارنگ را نخواهم داشت

و زمستان پای هیچ سپیداری 

با برفهای عاشقی قراری ندارم

انگار خوابی مرا برای همیشه در ربوده

من بیدار نخواهم شد

و تو می دانی که چه باید کرد!


کاری از هیچ کس بر نمی آید

برای کسی که خودش را به خواب زده

مگر برای من،

منی که همیشه با دستان تو می خوابیدم و با لب های تو بیدار....


می بینی؟

می بینی حالم چه خوب است ؟


#حجت_فرهنگدوست 

خرداد۹۸

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۹ خرداد ۹۸ ، ۱۱:۲۹

#سپیدار_مهربانی

لب جو،

یا میان این باغ 

کاش برای همیشه باشی ای سبزترین سپیدار مهربانی

خواب دیدم چکاوکی را که می گفت،

تو آخرین نغمه های بهار

در واپسین روزهای فصل عاشقی گل سرخ

نام دیگری نداری جز بلندای عشق!


گذر از تو

حس بد عبور بی هدف

سردرگمی های گیج یک فاخته بی جفت

گذر از تو

بی مرزی عبوس حادثه،

تلخ، 

مثل عبور قاصدک از پشت بام بهاران

گذر از تو

مثل دل کندن از آخرین روزهای خرداد

عین وداع با ابرهای باران زای زندگی...


کاش می دانستی

تو بهترین زاد روز بهاران،

مژده باران از میان فوج  ابرهای ارغوانی بهارانی!


تو،

مژده بهاران که بودی

از جنس ماندگار عشق هم باش

تا پی گریه نباشند این چشمان جسور بی باران!

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۵ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۲۷

#ابدیت

همه چیز رو به زوال است

روزی

تاریکی دنیا را خواهد بلعید

و خورشید سرد و خاموش خواهد شد

ماه،

دیگر شمع محفل عاشقان نخواهد بود

و بستر دریاها جسد ماهی ها را در خود خواهد بلعید

روز که نمی دانم کی تقدیر من خواهد شد...


روزی

/که نه من باشم و نه تو

روزی که نمی دانم سنگ ریزه های کالبدم را باد به کدامین سو خواهد پاشید

روزی

تمام گل های سرخ شعر عروج را بر تن باغ خواهند نوشت

کاش می شد

در آخرین روز زندگی ام

 کاکتوس برایم گل بدهد!

آخر من با کاکتوس ها همیشه مهربانم....


روزی که نمی دانم،

تمامی خط به خط شعرهایم در کدامین دریا غرق شده اند

متن های عاشقانه ام را در کدامین کوه باید بجویم....


من ارثیه ای از این دنیا ندارم

می خواهم اما تنها یک عبارت از من

/تا به ابد

بر گونه های مهربانت بر جای بماند:

«تو را من دوست داشتم و دارم و خواهم داشت.....»


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۵ خرداد ۹۸ ، ۲۰:۳۴

تهی تر از همیشه،

پنجره ایی از گرد و غبار

کوله ای پر از شن های بیابان

خانه ایی از خاطرات پژمرده

انگار از نسل روشنی های شب

افسوس که،

فروغ سایه های کاج در درخشش ماه نیستم!

انگار فصل ما نیستی ای «بهارک جان»

که نمی دانی،

دلتنگی انس غریبی دارد با پاییزی که در بهار رخم را زرد کرد!

امشب،

بر جاده شب عاشقان پیدا نبودی!

ندیدن انگار حصار بلند دیدارست....


زمان در کلبه من،

فصل باد و باز هم باد!

انگار دستانم را بسته اند به پنجره های آتشکده یزد

بر آخرین پله کوره های مرده سوزی 

زنده زنده می سوزم و می سازم

کجایی این زندگی پنهانی؟

هستی برای همیشه

بی آنکه کنارم باشی!

زمان، 

/در چشمان من

خسته ی روزهای بلند بیهودگی ها...


بگذار بگویمت،

میان این همه زندگانی

همه کورند

چه بسیار انبوهی که گوش می کنندت اما کرند!

تنها منم که با یادت مست باده و بادم

می دانی؟

می دانی یادت همیشه در خالکوبی های هر روز من 

بازو به بازوی خفته است؟


ای آمده از دورهای دور،

ناخدای کشتی غرور،

بر صحن ساحل خاطراتم

آرام تر قدم بگذار!

بدان با ندیدن

هرگز مدار عشق را نمی توان با سکوت اندازه کرد!

حرفی بزن که از سکوت توست،

اگر اینچنین لرزان است قدم های عشق...


افسوس که عمر به پایان رسید

و نبودم من کنار آرامش نم خورده خاکی که تو را غبار بود!

هرشب می اندیشم به آنکه باید باشد و نیست

خلاصه آنکه:

در من پنجه دلتنگی

می نوازد انگار سیم آخر زندگی را!



  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۸:۵۵

با قلمی از جنس نرم بوسه 

بر تاول های پیکری که نای رفتن ندارد

چگونه باید بر لبان بی رمق نامه نوشت؟


تو قامت بلندی از کتمان

من شعر کوتاهی در یک دنیا بی وفایی:

اینچنین با زلف های سیاهت

آن چشمانی که در فریب دل ها یدی طولانی دارد

من که یکبار بیشتر تو را ندیدم!

چرا زیر باران راه می پیمایم سیب سرخ گونه هایت را؟


هزاران سال اگر بگذر از مرگم

من همان یکبار طعم ناقص بوسه هایت،

من همان دست «دست  نیافته» به آغوشتت را به خاطر دارم!

همچنین است که تو باید به خاطر بسپاری

اشکهایی که شستشو می داد چاله های گونه هایت را

در بهاران دیدی چگونه با رفتنت مرا دستخوش پاییز کردی؟


نه خبری از کمیته های انقلاب اسلامی،

نه شلاق های پشت پاترول چهار درب 

نه در ملأ عام اعلام رای دادگاهی

نه اعدامی در دل شب،

من فقط دیشب یک خواب ساده دیدم!

خواب دیدم،

یکصد هزار ستاره، دست در دست ماه

آماده هبوط عشقند!

سالهاست که در خود مانده ام،

من کجای ماجرای عجیب زندگی ام؟


سالهاست، هر روز ساعت ۱۲،

کنار ظهرهای داغ دهه شصت

درست دم در مدرسه انقلاب،

حتی پس از اعدامت،

هر روز بازهم منتظرم تا تو بیایی!


آه ای تنها از تو مانده چند استخوان،

ببین دیگر تفنگی از توابع انقلاب ندارم،

میراث من،

تنها همین چند خط شعر که می گوید:

آه عشق بی سرانجام،

تو غمگین تر نهال درخت انقلابی!



#حجت_فرهنگدوست


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۳۲

#جمله_خبری

 

نه میان حروف الفبای آمدن

نه حتی در پاورقی های خوش خبر بهاران

به من بگو

میان کدامین حروف باید جستجو کرد نامت را؟

برای روز آمدنت

 باید سر کدامین واژه ها را بردید!؟

 

هزاران کتاب نخوانده در چشمان تو

من اما،

حتی یک خط عاشقانه ندارم 

که بخوانم میان بهم ریختگی گیسوانت!

 

من تو را ساده دوست دارم

به سادگی یک ویرایش جزئی در یک جمله خبری:

«من تو را برای همیشه دوست دارم!»

لطفاً خبر آمدنتان را خود در این جمله ویرایش کنید!

 

#حجت_فرهنگدوست

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۴۶

در منی

همیشه با من و همراهم 

در منی،

میان این تن پر شورم

تو حس بوسه بر بازوانم 

تنهایی مرا تنها تو می فهمی 

نیستی اگر

اما تو خانه ی من در خانه ام 

تو همیشه هستی، در هستی ام

در من انگار

همیشه تکثیر می شوی

تمام راه‌ موازی تنم،

راهی ندارد بجز آغوش متقاطع تنت:

دنیای من شاد است از داشتن تو،

«من عاشق فتح کردن برج لبخند های توام!»


در منی،

انگار بجای من

تو شاعر گیسوانت هستی!

گذشته و آینده ی «حال خوش» منی!

نام دیگر تو چیست؟

«تو زمان حال ساده ی عاشقی های منی!»


زمان را بگو،

 برود از ساعت های بی تو بودن!

در قلب من،

تو ساعت خوابیده 

در تقاطع آینده و گذشته

گذشته و آینده ی «حال خوش» منی!


گاهی یک نفر

با نگاهی

 مرا به اعتراف سکوت می کشاند

لهجه خورشید دارد

و سایه سرخی بر تن،

از نوادگان اردیبهشت است

و همراهش کمی باران های زود صبحگاهی

زندگی چیست؟

عطر هم‌آغوشی میان پونه ها

دم کرده چای کوهی

صعود هایی به سمت نور

و شوق فتح هزاران بوسه در سپیده دم....

 و دیگر هیچ!


بی تو،

ذهن را باید فراموشی داد؟

همه می دانند،

هر کس به سهم خویش

عشق های پنهانی در سینه دارد

گاهی یک نفر 

پشت پلک های سحر

همراه با نوای باران تو را دیوانه می کند!

و افسوس که نمی توان نامش را گفت...



در طول این شعر

من شرحی نوشته ام از سطور مرموز «یک وصل دشوار»

همه نام هایت،

در من نفس می کشند

همه وجودم،

گاهی از تو می پرسند

هیچ کس اما نمی داند نام تو را....

تو 

گذشته و آینده ی حال خوش منی!

نام دیگر تو چیست؟

تو زمان حال عاشقی های منی!


مرا عبور بده از همان که بودم 

به همانی که باید باشم:

«چه سخت است دیدن دیگرانی که تو در آن نباشی!»


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۳۷

#لمس_کن_مرا


دورتر از من باش

اما روی از من مگیر

بگذار نگاهت،

/این همیشه جاویدان خورشید 

بازهم چراغی باشد بر تاریکی های قلبم...


ایستاده کنارم باش!

تمامی چراغ های رابطه را خاموش کن

بکش پرده های روشن روزهای خوش با هم بودن را

ببین این عشق رویاهای تو 

اکنون در بستر ناامیدی

در رگ هایش هنوز می تپد شوق دیدار

نگاه کن مرا:

من ثمره یک عمر در فراغ تو،

 منتظر تو بودنم!

لمس کن مرا!

تو مرا همیشه آرامی

تو مرا همیشه در سینه جاویدان

لمس کن مرا....


نگاه کن مرا!

من همان بودم که بر پشت خود می کشیدم 

تمامی رایحه های پونه های وحشی

در آن شب سرد وحشی زندگی

من و ستارگان شب

تنها تو را می‌پرستیدیم

ما،

/من و تمامی قاصدک های عاشقت

وقتی که همه دیوان روزگار

تو را تنها میان انبوه غم ها،

دست در دست تقدیر

 به اسیری شبی بی انتها می بردند!

نگاه کن مرا:

من ثمره یک عمر در فراغ تو،

 منتظر تو بودنم!

لمس کن مرا!

تو مرا همیشه آرامی

تو مرا همیشه در سینه جاویدان

لمس کن مرا....


چراغ های روشن از دروغ های تاریک را خاموش کن

بگذار سر انگشتان شب 

بکاود ظلمات اندوهگین بین من و تو را

بگذار 

هزاران صخره

 تنهایی

بازهم در سکوت ممتد ما

همچنان نعره کشان آواز بخوانند،

حتی در دوردست‌های جدایی،

ایستاده باش کنارم

امشب اما کمی نزدیکتر بیا

بگذار بر قلبم، دستان صبور مهربانت را 

من،

در این سیاهی بلند دوردست

می خواهم بازهم 

با تو مرور کنم حس خوب زندگی را ...


نگاه کن مرا:

من ثمره یک عمر در فراغ تو،

 منتظر تو بودنم!

لمس کن مرا!

تو مرا همیشه آرامی

تو مرا همیشه در سینه جاویدان

تا ابد

لمس کن مرا....


۲۹فروردین۹۸

#حجت_فرهنگدوست

@HojjatFarhang

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۳۶