مسافرباران
پنجشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۹، ۱۲:۳۱ ق.ظ
تو را میان درختان سکوت
در رهگذر شاخه های لرزان پیر افرا
تو را به اسمت صدا کردم:
باران.
صدای باد
میان سرمای پیچیده در تنم
جنگل را مه گرفته
و از دور دست های دور یک قرن پیش
می آید
صدای سوت ترن
زندگی،
قطاریست که در باران می آید.
تو را نیافتم دیگر
تقدیر،
صدای قطاری بود که تو را برد
آنکه که در باران آمده بود،
باران را با خود برد.
هزاران سال بعد
خواهد روئید
از تن من پیچکی
پای یک افرای گمشده
که باز همچنان تشنه شنیدن نام توست:
باران....
- ۹۹/۰۱/۰۷