مسافر باران
سه شنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۸، ۱۰:۰۶ ب.ظ
از سفر،
نصیبم جز باران و باز باران چیزی دیگر نبود،
از ورای تنهایی
وقتی به مرور خویش می پردازم
حس تازهای در رگهای تنم
انگار میان ابرها می دوم
اگرچه روی زمین تنم،کاشته ام نهال عشقت را
اما ببین:
«دستهایم بوی باران میدهند!»
چند گاهیست ندیده ام تو را؟
چه دور شده ام از خود
باید به خویشتن خویش بازگردانی مرا!
چون باد،
باید برگردم به آغوشت،
من جاده های شهرم را حتی در خواب می شناسم!
ای گم کرده مرا در سفر،
مرا به خودت بازگردان،
اگرچه تنم بوی سفر می دهد
ببین اما مرا،
برهنه تر از برهنگی یک قطره باران شده ام!
اگر روزگاری نسیمی در خانه ات را زد،
شاید مسافری باشد از جانب شهر باران!
دستهایت را به دور تنتش گره بزن
مگر نمی دانی،
«دستهایش شاید بوی دلتنگی
تنش بوی باران میدهد؟!»
#زابل
#هامون
#هیرمند
#سفر
#حجت_فرهنگدوست
ششم فروردین ۹۸
- ۹۸/۰۱/۰۶