عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

آدرس کانال تلگرام:
https://t.me/Farhang_Art

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۱۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

ای باران های نیامده

ای سرزمین های تشنه باران

او را به من نازل کنید!

او که نمی داند تشنگی چیست!

بر منی که بر تنم صد زخم سکوت می خروشد 

مگر شب می شد

«آن روزهایی که با او بودن را قدم می زدم...»



و او را بیابید

و ‌رستگار کنید مرا به زیارت او

او که بیخبر از سقف خشک دهان چشمه ها

و از عطش چشمانی که شب تا به صبح 

خشکسالی را می گریند 

/در کنج خاموشی نگاهش/

وبدانید

سطوری از من همیشه با اوست:

«راز سکوت مرا در چاک پیراهن پرستوی نگاهش بیابید»


ای سواران‌ قبیله ها

ای ابرهای سرزمین های شمالی

اگر به شکفتن شکوفه های دیدارش رخصت یافتید

غزل چشمانش را سلامش برسانید

و ببخشید او را به من

به منی که دیر گفتم این اندوه خفته در درونم را:

«این دوستت دارم چه سالهاست در من ریشه دوانده...»


چه دلتنگم

و کسی نمی خواهد بداند این رخت غریب 

این «ناشناس آشنا» را چه کسی به تن ذهن نا آرام من قواره کرد

او را به من ببخشید

او که نمی داند تا صبح دیدار

«که شبهای بیداری طولانی تر از هزار شب قطبیست...»


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۳ شهریور ۹۵ ، ۰۵:۴۰


#آفرینش


چه تنها من

چه  بیهوده عشق

اگر نمی‌آفرید خدایت تو را...



  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۱ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۱۰

آخرین بار که دیدمت

قامت بسته بود آن نگاهت با نفس شبستانها

و من در مجادله با دستان بهت انگیز «تاریکی دلم»

زندگی،

«مومنی» است از «قبیله کفار» که در محضر اشک های کعبه

سجده می کند خالق  گردباد ها را...



آخرین بار که دیدمت،

در تموج نگاهت، 

انگار مصاحبت نور بود و زوایای خلوت محراب

تو باید آنجا بوده باشی

همه می دانند

«تو آرامش سرزمینهای بهشتی»

من شنیدم،

فرشته ای می گفت به فرمان تو

نسیمی خنک می چید سرشاخه های قنوت اشیا را...



من چقدر دلتنگ توام امروز!

ظهر روزهای دلتنگی همیشه اینگونه بلند است آیا؟

روزی من از کبوتران محله های «دوستی»  پرسیدم

چیست ترجمان رج های گلیم زندگی؟

چه کسی می بافد قالی فرش سبز انتظار را؟

هد هدی می گذشت از آن حوالی:

«هنوز هیچ عاشقی ندیدم که آرامش را آرام یافته باشد...»



تمام سکوت سرزمین های آرامش نذرت باشد ای دور شده از من!

تو که نامت همه «آرامش» 

پیش از رسیدن کاروان های شرمگین غفلت از تو

تو بگو به این «مسافر ناآرام»

با کدامین ساربان قافله خورشید به سفر «قنوت تو» باید رفت؟


چه بد است که می ترسم از شب های بی تو بودن!

تو اگر نباشی،

چه کسی دور کند از خلوت مغموم انسان هجوم سایه های تردید را؟


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۰ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۵۰

و فانوس شب باغ را کسی باید روشن کند

این پرندگان سرزمین های سرد

بال بر هجرت کشیدن...



و از میان این خلایق گم شده در خویش

تنها من می دانم 

تنها من می دانم لانه دستان تو

در شب باغ های ایرانی

چه‌گرم 

چه گیرا...


ای باغ خفته در سینه عاشقی هایم

شاید ندانی

من نیز از پرندگان سرزمینهای سرد شمالی ام!

باکو

تفلیس

ایروان

همه را پشت سر گذارده ام،

اکنون حوالی خزر عاشقی های توام...


و فانوس شب باغ را کسی باید روشن کند

این پرندگان سرزمین های سرد

بال بر هجرت کشیدن...


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۹ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۵۸

#پرواز


و انگار دست شفیع تو در میان مشق آسمانهاست

طلوع شرق دیدار یا غروب غرب آغوش ؟

تکلیف مرا بگو! 

می ترسم از سکوتت:

«انگار مرا به تردید فاصله ها تهدید کرده اند...»



و این آخرین شعر من 

شعر «نام تو»

ذکر پیش از پرواز من است:

«مرا بین انبوه خوابهایت ببر...»

هزاران هزار مریم آسمانی هستی برایم!

به پاس «روشنای شمع اشتیاق»

به غسل تعمید برسان،

این چند هزار سالگی چلیپایی مرا در «عشق»

و تنها لحن صبور بارانی مرا 

به پدر سرکش آسمانی ابرها ببخش

چه می گویم؟

ساده اش می شود:

«کاش می شد نذر بوسه داشتم وقتی کنارمی...»


زمین تنم،

شهرزاد سخنگوی عاشق می خواهد،

تنها تو می دانی

چه لحن زیبایی دارد «فلسفه» در شکوه «دیدار»

و چه زیباست «منطق» در پشت بام های گلی «انتظار»

«همه» می دانند

که «همه» می روند

من اما 

چرا مانده ام در شکوه آخرین بوسه ات؟


کسی مرا به خود می خواند که دوستش دارم

و پیش از آخرین پرواز می اندیشم به او

می دانی؟

 بشر همیشه بی تو تنهاست...


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۹ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۱۳

تمام نت های ذهنم

یک سمفونی از تو سرودن

و «آمدن»

تنها واژه ای که با صدای پایت کتابت می شود:

هر شب می شنومت

هر شب می خوانمت

صدا و صدا

صدای پای که می پیماید هر شب خطوط مرا...


گفته بودمت؟

سطور این دشتها که می بینی

نه اندوه مرا می شناسند

نه بی انتهایی شب های بی تو بودن را

گیج تو بودن نامش چیست؟



تو را تنها من می شناسم!

اما

نه وقتی کنار جاده  راه می روی!

نه وقتی رودی را به آواز می کشانی

نه وقتی ستاره ها را می چینی از برکه ها...


می شناسم من آواز هایت را در اپرای دشتها

و حواست باشد

من شنونده تمام وردها

آشنای تمامی راهبان دشت های «ایروانم»

من

تنها مخاطب وردهای مقدس به تو رسیدنم...


#اچمیادزین

#ارمنستان

#حجت فرهنگدوست

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۸ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۵۲