#ماندگار
آمده بودم
بی خبر
آزاد
آمده بود بگذرم .....
آمدی
آرام آرم از کناره های زندگی
چون ماهی خواب هایم شدی
چون سقوط کرده تو شدم
چون بی خویشتنم کردی
کجا می رود دیگر این تن رها شده در آغوش رهگذر تنت؟
- ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۴۲
#برای_تو
از تو گریزم نیست
تو را از من چه فرار؟
عشق
چه بهتان باشد
یا رسالت
بیگناهم!
ای ظلم شیرین
مرا تو با فرازهای نگاهت آشنا کردی!
#مسافردلتنگ
به سوی بوشهر
هواپیما
یال های آسمان را می شکافت
یادت هست می گفتم:
«چشم سیاه داری قربانت شوم من؟»
زیر پایم
تن صبور کویر طبس
در آغوش رگه هایی از نمک می درخشید:
کویر در شعر های من همیشه نفس می کشد!
«خانه کجا داری مهمانت شوم من؟»
تا تکامل مرگ غروب
شب پر ستاره کویر فرصت حضور نمی یافت
در شرق دور
«زهره» خودش را به آغوش شب می کشید
حوالی آسمان یزد
آسمان پر از دانه های نور شد
از خودم پرسیدم:
دلتنگی نام کدام مشربه حیات است در آسمان؟
معصومکم،
قدر تو را فقط من می دانم وبس
پونه های نگاهت
در جوی به جوی شعرهایم
نرگس گسیوانت
لا به لای سطور تنم
معصومه
ببین
آمده بودم تا نیایی
نیامده ام که بروی...
#برای_معصومه
#انتظار
معصومه ام
امروز جمعه است
معصومه جان،
جمعه های حواس من بیشتر به آسمانست
من و تمامی سرزمین های تشنه آرامش
ما هم منتظر تو هستیم که بیایی...
معصومه ام،
میخواهم برایت تازه شعری بخوانم
غزلی تازه و بس عاشقانه
معصومه،
سخت است دیگران را دیدن و تو نباشی!
چه کنم تو بیایی؟
#برای_معصومه
معصومه ام،
در این خشک سال پر از ابرهای بی باران
مرا چه غم؟
معصومه،
انگار همه جا سبز است
در این سرمای دی
مرا با فکر تو بهاران است
معصومه
«چشم هایت ترنم باران است»
#جغرافیا_هاجر_عشق
به من می گویی کجاست ره آورد نذر
تا کی به امید استجابت دعا؟
هاجرم،
تمامی افراها
تک تک درختان امامزاده ای در اطراف «پهنه کلا» ساری
برادران جنگل های معابد بودایی فلات «تبت» اند!
من اما
نخ دعایم را به پای منابر نور
یا بر کنج شبستانی در دورست های یک مسجد چوبی خواهم بست،
من اعتقاد به آه غریب دارم!
هاجر،
دیشب که نبودی
من با سنگی صبحت کردم که تازه از کناره های دجله می آمد!
من یک قاصدک می شناسم که هرشب
از دامن یک نسیم پاک و معصوم به معراج می رود
من به پنهای عشق در گهواره نو معتقدم
کعبه اگر تو باشی،
با یک بوسه هم می شود طواف کرد!
من اینگونه،
«سعی» ام را می کنم،
هاجرم،
گاهی از صفا تا مروه یک قرن طول می کشد،
کعبه اگر تو باشی،
اگر هاجرم تو باشی!
بازکن ذهن پنجره چشمانم را
مرا در جنگل گیسوانت پنهان کن
بخوان مرا!
به چاک گشوده عطر دستانت
برایم شعری تازه بخوان
شعری از چشمان گر گرفته گل های گندم زاران
از قاب عکس کهنه قبیله عشق
از آوای پرستوهای گرفتار اندوه
زنده، اما مرده در قفس!