- ۱۶ دی ۹۵ ، ۲۱:۱۲
بازکن ذهن پنجره چشمانم را
مرا در جنگل گیسوانت پنهان کن
بخوان مرا!
به چاک گشوده عطر دستانت
برایم شعری تازه بخوان
شعری از چشمان گر گرفته گل های گندم زاران
از قاب عکس کهنه قبیله عشق
از آوای پرستوهای گرفتار اندوه
زنده، اما مرده در قفس!
میان انقلابی ترین روز های دی
تو رخوت خوش جمعه ای...
مرا به تندترین روزهای اصول گرایی تنت ببر
اما بگذار جمعه ها را
در سبز ترین آغوش اصلاح طلبت بگذرانم!
تا صبح سبز سپیدارها سر بزند
تا چشمه به آسمان پرواز کنند،
تا بیدار شوم از تو
و بگویم رو به آفتاب کهربایی:
سپیده سپیدم،
سلام...
خبرت نیست هنوز مرا؟
H.farhang:
#دیرهنگام
جنگ تمام شده
سرباز رو به آفتاب جمعه آرام گرفته بود
شنبه،
کبوتری بود
بر سرنیزه تفنگ سرباز
شاید،
آخرین نامه اش را می خواند
هفته،
روزها
دیکتاتورها،
جنگ ها،
و نامه ها؟
اینها از عشق چه می دانند؟
جنگ ها روزی تمام می شود
افسوس که نامه ها
گاهی فقط یک روز دیرتر می رسند...
#حجت_فرهنگدوست