#تومیایی
مشکن دلم را
تو نرفته بودی که نیایی،
که دلم می گوید،
تو می آیی تا برود تاریکی شبی دیگر از این بیهودگی های بی پایان
دلم می گوید،
تو آن ستاره ای که می رود و می رود بالا،
آنقدر بالا،
تا که برسد به جشن شادمانی های بیکران هستی!
دلم می گوید،
چون غزلی از آتش های سرخ عشق،
تو میایی و این آمدنت چه زیباست!
تو نرفته بودی که نیایی!
در شعر های غربت
در دورترین دوری های دور از من
کنار زمزمه زیبای غزل های دریا
کنار هوشیاری صبح های زود ساحل
همچون شرابی گس،
همچنان و همچنان جاری باش در رگ های بی تاب تنم،
باز هم چون عهد قدیم رفاقت
آغوشت را گهواره تقدیرم
زنده کن مرا در تنت تا ابد های بی پایان
مرا دوباره از خودت بساز!
تو نرفته بودی که نیایی!
- ۳۰ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۲۲