عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست

شعر، مقاله، پژوهش، طنز

آدرس کانال تلگرام:
https://t.me/Farhang_Art

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

«پرهیز»

بر مسیر پرهیز از تلاقی دو نگاه
خسته از همه و باز همگان
تنها،
مانده از تو بر تنم تنها غبار یک سفر
بر در و دیوار قلبم
تاختن اسب هایی که می برند آرزوهایم را به میان لشکریان تاریکی!
چه خسته،
من در کاروانی که همه ساکنانش  ره صبح بر دروازه چشم دارند
من اما،
تنها، و بی کس،
سرگردان تاریکی های شب خویشم...


سکوت،
نام دیگر این راه است،
گاه به گاهی می گفتم با خود:
کاش چراغی بود در این ره تاریک!
عزیزکم!
«نه گمان بری که منظور دو چشمان توست!»


کاش،
می برد دست کسی مرا به سرایی آشنایی!
با هم
سراغ از سحر می گرفتیم
زیر بالهای پروازمان،
خبر رویش آفتاب بود و امید دیدار...


کاش اکنون در این قله تنهایی هایم،
کسی بود که می باید باشد «مرا»
بی دغدغه
بی آنکه بدانم کجای این دنیایم،
می خفت بر آغوش دستانم،
تا ابد های بی انتهای زندگی...


نه گمان بری که منظور از این همه واژه،
درد دور بودن از آغوش توست!

#حجت_فرهنگدوست
https://sunland.blog.ir/
https://t.me/Farhang_Art

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۱ شهریور ۰۴ ، ۱۶:۰۹

«در امتداد شب»

انگار در تقدیر منست
طولانی ترین عبورها،
کنار من،
از پنجره های خاکستری شب
ماه است که می آید همچنان با من،
چند کوه،
تپه هایی در دوردست
رقص باد و چند ابر نحیف
و ماه کوچکی که تکثیر می کند در قاب هر نگاهش مرا
می بینی؟
هنوز دور نشده ام از بودن و نبودن هایت
انگار اما
به سرعت سرشار می شود غربت و دلتنگی ها در قلب من...


 

مردی سیگار می کشد
کودکی می گرید
من کتابی تازه می خوانم
چراغ های سپید و سرخ بسیاری می رقصند در جاده
و باز همان هلال سپید کوچک،
پنجره به پنجره می پیماید مرا
سفر،
انگار یک رویای کوتاه از خواب های یک دریاچه
نمی دانم اما،
چگونه باید غم انگیز نکنم حالم را...



  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۹ شهریور ۰۴ ، ۲۱:۱۳

بر تو درود ای عشق

 

و‌ نسیمی خنک،

می لغزاند سیمای ماه را بر تن سیاه دریاچه

آسمان،

حوالی رخ «شیرباد» تمامی ماه را گرفته بود در آغوش

نسیمی خنک می دود در پیراهن حواسم

چه ترانه های زیبایی پیرامون من جاریست!

یکدم با خود گفتم:

من کجای این ماجرایم؟

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۹ مرداد ۰۴ ، ۱۶:۲۲

عصر تابستان است 

نسیمی داغ،

می وزد بر شانه های خسته و تشنه بید

مدتها پیش بود که سپردیم

فصل بهار را به خورجین های سبز اردیبهشت 

انگار هنوز،

قاصدک من، کبوترانه در راه است

دلم از خبر های خوب دیدار

دلم از تو روشن است...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۹ مرداد ۰۴ ، ۱۹:۰۱

دم غروب بود،

بر فراز کوهی از جنس زاگرس

انگار،

عشقی از جنس نوری

حصاری از آفتاب و سایه

و صدایی که لانه کرده بود در جانم:

حسی ترد و شکنده،

چون چشمه ای مذاب

گرم از عشق 

مرا به دیگر سوی این دنیای پر از هیاهوی

به شبستان خیالی سرشار از سکوت کشیده بود...

«گم شدن»

کسی دیگر
از پشت پنجره چشمانم باید باشد،
کسی که بداند راز عشق ابر و سبزی جنگل را
کسی دیگر،
باید چشمانش را بجای من بدوزد به این معمای هستی:
شبی،
میان شورش ابر و غوغای باران های شمالی
رازهای عاشقانه جنگلی را برایت بدوش خواهم کشید،
کف دستی آب چشمه مهربانی
اندکی ابر سپید عاشقی را در گودال طراوت چشمانت خواهم ریخت
ما،
گم خواهیم شد تا به ابد در سخاوت باران و جنگل ..‌‌.

#حجت_فرهنگدوست 
#شهریور۱۴۰۳ 
جنگل گلستان
@Farhang_Art

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۸ شهریور ۰۳ ، ۱۴:۵۸

«تو همان صبح سپید بخت منی...»

چشم می گشایم در آغوشت،
باز صبحی دیگر!
صبحی که
از سپیدی بخت من گمشده  در آغوشت می‌گوید!
«با من هستی همه جا، چون جانم....»


جز آغوش تو،
کجا بهتر باشد مرا؟
منی که می بینم طلوع خورشید از پشت گیسوانت را
تنها تو مرا بس هستی ای عشق:
«با تو کی شب شود روزهای خوش زندگیم؟»

شمعدانی های پشت پنجره در آواز
تو،
از خواب شیرین دیشبت می گویی در آغوشم!
ما باهم کافی هستیم زندگی را!
راستی می دانستی،
بوی انگورهای مست می دهند باغ های نگاهت؟

باز صبح شده است،
چه خوشبخت،
خوشبخت منی که صبح  را با دوست داشتن هایت در آغازم!
اگر تو بخندی،
آغاز و پایان ندارد زندگی!
ای پرنده کوچک آسمان شعرهایم،
تو همان صبح سپید بخت منی...



#حجت_فرهنگدوست
#اردیبهشت۱۴۰۳

https://t.me/Farhang_Art

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۳۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۱:۱۲

 

«سکوت های پر آواز»

 

در برهوت سرزمین دود و آهن

حتی،

میان انبوه مردم ناشناس،

چه خوب شناختم من شعر آشنای چشمانت را!

نگاهت را آویخته ی بی قراری نگاهم کردی،

میان آن همه غریبه بگو،

ای آشنا تر از هر بیگانه،

بگو تو چگونه مرا نشان نگاهت کردی؟

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۲:۰۹

«گمشده در تو»

 

کاش می دانستی،

هنوز هم،

می گذرند جاده های بسیاری از قلب من،

هنوز هم دوست دارم،

کنار تو خیسی برگ های شقایق ها را لمس،

بسپارم به باد، همه شیدایی گیسوانت را 

و به خورشیدکی تازه بالغ بسپارم طعم گونه هایت را

هنوز هم دوست دارم، 

هر صبح اردیبهشت،

اکتشاف کنم گسی طعم بوسه هایت را

یا در میان ازدحام زیبایی باغ های گل سرخ،

شانه کنم گیسوانت را در محضر سرخ آفتاب....

 

راستی،

چرا وقتی کنار توام، نمی یابم خود را؟

آیا من گمشده در تو نیستم؟

 

#حجت_فرهنگدوست 

#اردیبهشت۱۴۰۳

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۹:۱۳

«یادگاری»

نفس هایم می پیچد در کوه
من کجایم؟
درتنگ راهی بین دو رشته کوه
کجا باید بروم؟
پس از این قله
شیب تندی که می رود از پی رودی سهمگین
می دانم،
در پایین دست این کوه،
لاله زاری است که می خواند مرا به آغوش تو
تو کجایی؟

امروز،
لاله زاری در پیراهنت دیدم
در شرم لبانت،
هزاران گل وحشی
به راستی، من بی تو،
هر کجا روم تنهایم!
تو،
تو که هنوز آغوشت رنگ و بوی آغوش مرا دارد،
کجا داری که بروی؟

کوه‌هایی بسیاری است که باید بروم
اما تو؟
کبوترم! هر کجا می خواهی برو!
اما به یاد داشته باش:
تمام تن تو،
سرشار از بوسه هایست که 
من در آغوشت به یادگار گذاشته ام....

#حجت_فرهنگدوست 
#اردیبهشت۱۴۰۳ 


 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۰:۳۲

«رخت سرخ دشت»

دلم پیش حواس چشمانش بود،
اما قصه سبز بهار،
نام تمام جاده‌های روستایی قلب من بود
همیشه،
مثل قصه های قدیمی مادر بزرگ
دلم می خواست،
زمستان سرد شمعدانی های عاشق،
پایانی عاشقانه داشته باشد:
تصویر آبی آسمان،
پشت پنجره های خانه ایی دور....

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۵ فروردين ۰۳ ، ۱۳:۲۳

تو را دوست می دارم

 

 

بر فراز تاریکی و باد

می لغزد سایه من بر اوج نقره ای قله

بازوانم خسته 

دو پایم بسی ناتوان

بخود می گویم:

کسی هست اینجا به غیر از تو مگر؟

آیا بجز باد مگر خواهد شنید کسی صدایت را؟

 

غروب،

خیمه کشیده در افق های دور غربی

هاله خورشید زرین، 

اما چون رویاهای من رو به فنا،

دلم اما،

به رویاهای وصال خوش،

بخود می گویم چه باید کرد آیا؟

کسی هست اینجا به غیر از تو مگر؟

آیا بجز باد مگر خواهد شنید کسی صدایت را؟

 

 

پشت به دنیا، رو به رویم قله

دلتنگی ها را بهانه باید می کردم،

به ناگهانی یک لحظه عاشقی 

فریادم را کشیدم میان آسمان و کوه:

ای دور شده از من،

تو را دوست دارم من

تو را می پرستم من!

 

#حجت_فرهنگدوست 

#آبان۱۴۰۲ 

#کاشمر 

 

دیده یا شنیده اید که برخی ها یک مطلب را نوشته یا انتخاب کرده و در نهایت آن را به فردی به نام «مخاطب خاص» تقدیم می کنند!

مخاطب خاص!؟

گذشته از غلیان و فوران هیجان ها، که بسیار هم کوتاه مدت می نماید، این واژه گاهی بیشتر باعث عذاب است تا دلخوشی!

وقتی مخاطب خاص باشی، دیگر همیشه منتظر یک شگقتی، یک تنوع دیگر، توجه مداوم و خلاصه همیشه در اوج بودنی!

شاخک های احساساتت دیگر با شگفتی های کوچک، مثل تقدیم قطعه شعری دوپاره، اهدا یک موسیقی و در مجموع دیگر به احساسات معمولی اما دوستانه تحریک نمی شود!

دیگر به هر چیزی قانع نمی شوی،

چاقتر از آنچه که هستی می شوی،

باد می کنی که در ذهن طرف مقابل، بالاتر از هر عنوانی!

چرا؟

چون به تو گفته اند مخاطب خاص!

تو باید:

همیشه در مرکز توجه طرف مقابل باشی، اگر کنارش نیستی، باید در نظرش باشی

اگر صدا و تصویرت را ندارد، باید آن را هر لحظه و هر دم بازسازی کند!

یک آن بی خبری موجب کسادی احساسات می شود!

یک نگاه حتی عادی به دیگران، گناهی نابخشودنی است و علی قس هذا....

در این روزگاران شلوغ ذهنی و مجازی، چه خوب است «عادی» بودن، «معمولی» زندگی کردن، «دوستی های صمیمانه» بدون «مزاحمت» برای یکدیگر!

به نظر می رسد بیشتر از مخاطب خاص بودن، ما احتیاج به یک رفاقت صمیمانه بدون انتظار های شگفت انگیز از هم داریم و بس!

من از سمت قله ایی برهنه از آفتاب می آیم

/درست از میان انبوه گیسوان در هم تنیده راش ها

بر شانه هایم،

روییده تن هزاران درخت جنگلی

دستانم،

جاری در خاطراتت شب مرداب ها..


 

 

 

من از سمت 

راش های فرو خفته در مه

افراهای شناور در ابرهای

بلوط های افتاده در خواب های خیس عاشقی

ساده بگویم:

من از سمت تو به سوی خودم باز آمده ام!


 

 

 

همه جا،

خاطرات تو در متن جنگل جاری بود،

/حتی آن بالاها در مه های سرگردان 

اکنون،

اکنون که تن خیس قله را بر دوش کشیده ام

و شرابی گس از رویاهای شیرین نوشیده

رو به روی پاییز 

دستانم را به شانه های آفتاب دخیل بسته ام

آه ای تو از همه بی خبر!

نمی دانی، همه جا این فصل،

پاییز 

فصل رویایی تجسم تو بود بر شانه ها خسته ی انتظارم....

 

#حجت_فرهنگدوست 

#نیلکوه 

#گلستان 

#آبان۱۴۰۲

جاده چه بی انتها،

می وزید و می گذشت باد 

بر تارک سست و نرم خاک 

شب «قاین» به سویی

به سوی دیگر من

در شبی که بود بس تاریک

صخره های برهنه

گویی در خاک روزگاران یک قرن گرفته بودند پناه

ما،

یک کاراون بزرگ بودیم از توابع بخش مرکزی عشق

پای در راه پاییز

رو به سوی خاک های سرخ «افین»

شنیده بودم،

در این پاییز زیبا،

باغ ها گرفته اند رنگ سرخ بوسه ها

رنگ دلتنگی و آواز 

مست تر از همیشه با خود می سرودم:

شب مستی را باید رقصید تا شب دیگر

شب دلتنگی را باید نوشید تا به سحرگاه دیگر 

 

امشب،

هزاران ستاره نقره ای 

افتاده در خاک های خیس «افین» 

هزاران فانوس 

/چون چشمان بیدار من 

به دنبال صبحی زود،

باد،

در جستجوی سر نخی از آرامش 

می دود میان دستان باغ های زرشک 

دل تنگ مرا کجا می برد این شب خدایا؟

من کجای این آواز زندگی ام؟

این شاخه های سنگین درختان زرشک،

چرا مرا کرده اند مست مست؟

آری 

شب مستی را باید رقصید تا شب دیگر

شب دلتنگی را باید نوشید تا به سحرگاه دیگر!

 

نسیمی سرد 

می وزد از سوی درواز های قلعه خوابیده در شب

همه در خوابند

و من همچنان هوشیار، اما 

نمی دانم،

چرا دلتنگم من اینگونه؟

باید تکانی بدهم به هوس چشمان گرفتارم

باید به سمت کوه های اطراف عاشقی بروم

باید بدوم به سوی صبح!

اینجا،

هنوز زرشک های سرخ شده در دستان باغ را نچیده اند

اینجا،

هنوز بیداری را به وقت سحر باید چید!

چرا،

چرا باید در وقت شکفتن لبان زرشک ها

/درست به وقت صبح

خورشیدی از عشق را بغل نکنم؟

 

#حجت_فرهنگدوست 

#افین 

#قاین 

#مهرماه۱۴۰۲ 

جاده ها سرد،

شب ها سیاه تر

قد آفتاب کوتاه

برگ ها لرزان در پیراهن باد 

قصه باغ ها رو به زردی 

اگرچه پاییز آمده

من اما همچنان حس بهاران دارم بر تنم!

انگار تمام شکوفه های عشق روییده از کف دستانم!

پاییز آمده ،

اما تصور می کنم

با تو،

من هنوز قسمتی از شعر بهارانم...

 

 

بر خاک های خفته زیر پای کوه «دُرفَک»

بیکران رودی می خروشد از عشق

بر دامنه های همیشه سبز کوه،

دهها روستا آرامیده اند به عشق و پاکی:

گیلان جان است و یک دنیا زندگی!

 

 

 

اینجا، من نشسته ام بر سر هجوم خاطراتم:

شبی سرد

فشرده بودند برف و باد دست‌هایشان را بر گرمی گلویم 

«درفک» در هجومی ترین حالت عاشقی باز هم می خواند مرا

نمی دانستم دل به کوه بزنم یا به دریا؟

همیشه عشق کوه است که حرف اول صعود است!

مرا زیبا به خاطر بسپار،

آنگونه که بودم، آنگونه که هستم!

به چشمان زیبایت،

 بسپار تصویری از آخرین لبخندم را،

منی که در آغوش تو، 

ماندگاری شعر عشق را تجربه می‌کردم!

نمی دانستی،

تو بیت های ناب تمام شعرهایم بودی!

این آخرین شعر هم برای توست،

مرا زیبا به خاطر بسپار....

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۴ مرداد ۰۲ ، ۱۸:۰۸


به دلم گفتم:
این قله ها،
رفیق های قدیمی من هستند در آشنایی!
تو اما غریبه تر از همه کس با منی ای دل،
بگذر از من
هیچ عاشقی ها را با من سفر نکن!
بترس،
این صخره های زندگی، پر از خشونت اشباح است!
آرام باش!
می دانم چه سخت است تولد در شب های تنهایی...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۷ مرداد ۰۲ ، ۱۸:۱۶

#جستجو

چه می دانستم این همه راز است در پرواز!
روزی،
دیدم نیستی!
در یک لحظه نبودنت،
دیدم برای تمام عمر،
تنهایم...

صبحی زود،
به خورشید گفتم:
نیاز به تو دارم،
تو باش برایم ای دل همه عشاقان گرم از تو!
گفت:
باز هم در جستجویش باش!

راست می گفت، شب شد،
دیدم تنهایم...

#حجت_فرهنگدوست
#مرداد۱۴۰۲

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۲ مرداد ۰۲ ، ۰۸:۲۸