دیدار
سه شنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۹، ۰۸:۳۱ ب.ظ
در این شهر
در این آبادی که می وزد سکوت خزان
در این بهاران بی عشق و عاشقی
می دمد همچنان فریاد سیاهی های مرگ
در این ناگواری های روزگاران
در حسرت یک دیدار ساده ام!
خسته از سایه های فرار کرده از خورشید
این مردمان فراری از دیدار ماه
من در این شب بلند بی فردا
دلخوش لمس گیسوان تو
حتی در خوابم....
من در این شهر بی ذوق ترانه
در حسرت یک لحظه شنیدن صدایت
مشتاقم به دیداری کوتاه،
آنقدر کوتاه که بگویم از ژرفای وجودم:
دوستت دارم ای همه راز و نیازم....
- ۹۹/۰۱/۱۲