من سیل را باور ندارم
چهارشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۸، ۱۱:۳۵ ب.ظ
کسی آمد
از آنطرف پرچین بارانی عصر
در چشمانش،
آفاقی پر از رنگ های زنده
میان بازوانش،
غروبی از طلا و سرب
چه آرام می بارید در چشمان دشت
بین ما،
تنها یک رنگین کمان فاصله افتاده بود!
کسی آمد،
و به من گفت:
من از آنجا می آیم
از اوج ها
از ابرهایی که تا زمین
بجز فرود آمدن میان دو بال پرستو راهی نباشد!
من سیل را باور ندارم،
کسی که آمد
به من گفت او:
من از آنجا می آیم،
از میان ابرهای بارانی،
نامش برکت بود و آبادانی
دوست شقایق ها،
دستانش پر از شکوفه های مهر
من همیشه می دانم،
باران قاصدک خوبی هاست،
کسی آمد
که از صمیمیت آفتاب می گفت نه از ویرانی باغ ها
تقصیر باران نیست!
راههای دهکده ما را به چپاول به سوی جهنم باز کرده اند!
خان این روستا،
خود از اهالی سیاه وحشت است،
من سیل را باور ندارم...
- ۹۸/۰۱/۰۷