#دلتنگ_تو
به کوتاهی یک روز کوتاه پاییز
میان شادی امواج گرم خورشید
سبک و چالاک
چه سرخوش من به سمت صدایی برگشتم
بالای سرم
توده های سپید ابر
مقابلم،
قامت ستبر «هفت شاخ»
نکند،
شاید هم من انگار دوباره در خواب لمس میکنم گونه هایت را؟
و آن صدا،
/صدایی که میشناسمش من سالهای سال،
چیزی شبیه صدای خنیاگر باد
یا نسیمی نوازشگر میان انبوه کاج های «سید مرتضی»
و قامتی که به یاد دارم من از «او»
شاید
«سرو بلند کشمر»
و حواسی که بند به بندش به حواسی کسی بسته!
نکند،
شاید هم من انگار دوباره در خواب لمس میکنم گونه هایت را؟
به کوتاهی یک روز کوتاه پاییز
میان امواج گرم خورشید
به سمت صدایی برگشتم
بر اوج آسمان
میان توده های درهم درهم سپید ابر
یک فوج بی خیال کبوتر پرواز میدادند فلسفه حواسم را
نکند،
شاید هم من انگار دوباره در خواب لمس میکنم گونه هایت را؟
ای بیکران تر از هر آبی
شاید دیگر نتوانم بهتر از این توصیف کنم دلتنگیم را!
من بیدار بیدارم!
نکند اما،
شاید هم من انگار دوباره در خواب لمس میکنم گونه هایت را؟
#حجت_فرهنگدوست
ترشیز
۱۸آذر۹۷
- ۹۷/۰۹/۱۹