تو آرامش سرزمینهای بهشتی
آخرین بار که دیدمت
قامت بسته بود آن نگاهت با نفس شبستانها
و من در مجادله با دستان بهت انگیز «تاریکی دلم»
زندگی،
«مومنی» است از «قبیله کفار» که در محضر اشک های کعبه
سجده می کند خالق گردباد ها را...
آخرین بار که دیدمت،
در تموج نگاهت،
انگار مصاحبت نور بود و زوایای خلوت محراب
تو باید آنجا بوده باشی
همه می دانند
«تو آرامش سرزمینهای بهشتی»
من شنیدم،
فرشته ای می گفت به فرمان تو
نسیمی خنک می چید سرشاخه های قنوت اشیا را...
من چقدر دلتنگ توام امروز!
ظهر روزهای دلتنگی همیشه اینگونه بلند است آیا؟
روزی من از کبوتران محله های «دوستی» پرسیدم
چیست ترجمان رج های گلیم زندگی؟
چه کسی می بافد قالی فرش سبز انتظار را؟
هد هدی می گذشت از آن حوالی:
«هنوز هیچ عاشقی ندیدم که آرامش را آرام یافته باشد...»
تمام سکوت سرزمین های آرامش نذرت باشد ای دور شده از من!
تو که نامت همه «آرامش»
پیش از رسیدن کاروان های شرمگین غفلت از تو
تو بگو به این «مسافر ناآرام»
با کدامین ساربان قافله خورشید به سفر «قنوت تو» باید رفت؟
چه بد است که می ترسم از شب های بی تو بودن!
تو اگر نباشی،
چه کسی دور کند از خلوت مغموم انسان هجوم سایه های تردید را؟
- ۹۵/۰۶/۱۰