بشر همیشه بی تو تنهاست
#پرواز
و انگار دست شفیع تو در میان مشق آسمانهاست
طلوع شرق دیدار یا غروب غرب آغوش ؟
تکلیف مرا بگو!
می ترسم از سکوتت:
«انگار مرا به تردید فاصله ها تهدید کرده اند...»
و این آخرین شعر من
شعر «نام تو»
ذکر پیش از پرواز من است:
«مرا بین انبوه خوابهایت ببر...»
هزاران هزار مریم آسمانی هستی برایم!
به پاس «روشنای شمع اشتیاق»
به غسل تعمید برسان،
این چند هزار سالگی چلیپایی مرا در «عشق»
و تنها لحن صبور بارانی مرا
به پدر سرکش آسمانی ابرها ببخش
چه می گویم؟
ساده اش می شود:
«کاش می شد نذر بوسه داشتم وقتی کنارمی...»
زمین تنم،
شهرزاد سخنگوی عاشق می خواهد،
تنها تو می دانی
چه لحن زیبایی دارد «فلسفه» در شکوه «دیدار»
و چه زیباست «منطق» در پشت بام های گلی «انتظار»
«همه» می دانند
که «همه» می روند
من اما
چرا مانده ام در شکوه آخرین بوسه ات؟
کسی مرا به خود می خواند که دوستش دارم
و پیش از آخرین پرواز می اندیشم به او
می دانی؟
بشر همیشه بی تو تنهاست...
- ۹۵/۰۶/۰۹