شاعر تو
سه شنبه, ۸ فروردين ۱۴۰۲، ۰۹:۳۹ ب.ظ
اینجا،
تنها مانده ام در خویش
میان باران های ممتد کویر
با عکسی از یاد تو که می درخشد در قلبم...
صبح،
خورشید بر آمده بود در زلال برکه کوچک روستا
آواز باد،
گمشده در هیاهوی پرندگان،
گلپری خانم میگفت:
بارانی خوب در راه است،
و نشان داد نخل ها را،
که فرش زیر پایشان علف های بسیار بود!
اینجا،
کنار این همه زیبایی،
چه بی خبرم از تو!
برایم،
سرد و بی انتهای است گویا لحظه های خاموش کویر
گرچه هنوز گرمم،
گرم و داغ مرور چشمانت!
تو همیشه همراه منی،
با عکسی از یاد تو که می درخشد در قلبم...
کاش می شد،
قابی از ماه
مشتی از هزاران ستاره شباهنگام
توبره ای از علف های بر آمده از پرچین های خانه عمو بهرام
کاش می شد،
کاش می شد های بسیار دیگر را کنار هم می داشتم!
ببین!
نیستی اما
کمی از یاد تو چگونه شاعر می کند مرا....
کویر ساغند
#فروردین1402
#حجت_فرهنگدوست
- ۰۲/۰۱/۰۸