دم غروب بود،
بر فراز کوهی از جنس زاگرس
انگار،
عشقی از جنس نوری
حصاری از آفتاب و سایه
و صدایی که لانه کرده بود در جانم:
حسی ترد و شکنده،
چون چشمه ای مذاب
گرم از عشق
مرا به دیگر سوی این دنیای پر از هیاهوی
به شبستان خیالی سرشار از سکوت کشیده بود...
- ۲۴ تیر ۰۴ ، ۱۱:۴۲