آمدی به خوابم،
سرد شبی که تاریک بود کوچه های قلبم،
چه عاشقانه،
لمس کردی تنم را،
اکنون،
مثل بی پروایی یک کبوتر عاشق
یا،
گم شدن یک قاصدک در گمنامی یک عشق مبهم
آه، چه حس پرواز دارم من!
بازهم،
مرا در این شادی های کوچک
امشب و هر شب دیگر
بازهم مرا را در گرمای آغوشت بگیر!
دیگر فرصتی ندارم،
حس پرواز
حس زندگی را به من برگردان!
-
آه، چه حس پرواز دارم من!
بیشتر آغوش مرا با آغوش عشق خودت آشنا کن!
می ترسم من از سردی رابطه ها،
چون لشکری شکسته خورده
مانده ام در راههای خسته سرنوشت!
دوباره،
راههای قلبت را به سویم باز کن!
بیشتر دستهایم را بگیر،
دیگر فرصتی ندارم،
حس پرواز
حس زندگی را به من برگردان!
نگاهم کن!
نگاه تو مرا صدا میکند،
بازهم صدا کن مرا!
چه جای انکار،
صدای تو تمام زندگی منست!
-
بجز همین اندک بودن هایت
دیگر،
چیز زیادی نمی خواهم از تو!
باز هم،
بیشتر آغوش مرا با آغوشت خودت آشنا کن!
بیشتر دستهایم را بگیر،
دیگر فرصتی ندارم،
کمی دیگر کنارم باش!
صدا کن مرا
نگاه کن دوباره مرا،
به قامت زیبای تو چه محتاجم من!
-
بیشتر دستهایم را بگیر،
دیگر فرصتی ندارم،
حس پرواز
حس زندگی را به من برگردان!
حس زندگی را به من برگردان!
#آبان۱۴۰۰
#حجت_فرهنگدوست
- ۱۹ آبان ۰۰ ، ۰۹:۳۰