چمدان سفر
سنگین هیاهوی خیال است
رازهایی است در هوای «حوا»
جاری بین عبور شب و روز
زندگی،
تنفس دو نفره «کم بودن» توست!
بر سقف لاجوردین تنفس هایم
انگار تا صبح ستاره شمردن
نذر اجدادی منست!
خورجین سحر
سنگین تلاوت «حسن یوسف»
«حیات» را تازه چاپ کرده اند
سر هر چهار راه
بیچارگی فلسفه می خندد به زار مردگی عقل!
همه می دانند
«آدم» که جاذبه نداشت!
«حوا مست صبح عاشقی بود»
بیا بگذریم از آخرین حوداث
ستون «بوسه های پیاده تا حرم»
تیتر شماره یکم زندگی
/حتی سخن سردبیر/
این آخرین نذری من
انتظار آمدن توست!
خیال می کردیم
می شود رفت!
در آغاز صبح
کجا می توان بی تو؟
#حجت_فرهنگدوست
- ۰۵ مرداد ۹۵ ، ۰۶:۴۳