#برای_معصومه
معصومه ام،
در این خشک سال پر از ابرهای بی باران
مرا چه غم؟
معصومه،
انگار همه جا سبز است
در این سرمای دی
مرا با فکر تو بهاران است
معصومه
«چشم هایت ترنم باران است»
- ۳۰ دی ۹۵ ، ۰۷:۲۵
#برای_معصومه
معصومه ام،
در این خشک سال پر از ابرهای بی باران
مرا چه غم؟
معصومه،
انگار همه جا سبز است
در این سرمای دی
مرا با فکر تو بهاران است
معصومه
«چشم هایت ترنم باران است»
#جغرافیا_هاجر_عشق
به من می گویی کجاست ره آورد نذر
تا کی به امید استجابت دعا؟
هاجرم،
تمامی افراها
تک تک درختان امامزاده ای در اطراف «پهنه کلا» ساری
برادران جنگل های معابد بودایی فلات «تبت» اند!
من اما
نخ دعایم را به پای منابر نور
یا بر کنج شبستانی در دورست های یک مسجد چوبی خواهم بست،
من اعتقاد به آه غریب دارم!
هاجر،
دیشب که نبودی
من با سنگی صبحت کردم که تازه از کناره های دجله می آمد!
من یک قاصدک می شناسم که هرشب
از دامن یک نسیم پاک و معصوم به معراج می رود
من به پنهای عشق در گهواره نو معتقدم
کعبه اگر تو باشی،
با یک بوسه هم می شود طواف کرد!
من اینگونه،
«سعی» ام را می کنم،
هاجرم،
گاهی از صفا تا مروه یک قرن طول می کشد،
کعبه اگر تو باشی،
اگر هاجرم تو باشی!
بازکن ذهن پنجره چشمانم را
مرا در جنگل گیسوانت پنهان کن
بخوان مرا!
به چاک گشوده عطر دستانت
برایم شعری تازه بخوان
شعری از چشمان گر گرفته گل های گندم زاران
از قاب عکس کهنه قبیله عشق
از آوای پرستوهای گرفتار اندوه
زنده، اما مرده در قفس!
میان انقلابی ترین روز های دی
تو رخوت خوش جمعه ای...
مرا به تندترین روزهای اصول گرایی تنت ببر
اما بگذار جمعه ها را
در سبز ترین آغوش اصلاح طلبت بگذرانم!
تا صبح سبز سپیدارها سر بزند
تا چشمه به آسمان پرواز کنند،
تا بیدار شوم از تو
و بگویم رو به آفتاب کهربایی:
سپیده سپیدم،
سلام...
خبرت نیست هنوز مرا؟
H.farhang:
#دیرهنگام
جنگ تمام شده
سرباز رو به آفتاب جمعه آرام گرفته بود
شنبه،
کبوتری بود
بر سرنیزه تفنگ سرباز
شاید،
آخرین نامه اش را می خواند
هفته،
روزها
دیکتاتورها،
جنگ ها،
و نامه ها؟
اینها از عشق چه می دانند؟
جنگ ها روزی تمام می شود
افسوس که نامه ها
گاهی فقط یک روز دیرتر می رسند...
#حجت_فرهنگدوست